آن بالا در خَم های پر درخت ( هوشنگ رئوف )

آن بالا 
در خَم های پر درخت 
شال خاکستری مه 
گره خورده است 
بر گردن ِخیس جاده 
خیال ات 
با ابرهای بومی می آید 
و نم نمی بر گونه هایم 
بوی سوخته ی بلوط می آورد 
جنگل گم شده است 
در بارانی 
که شمالی نمی بارد 
میدانم 
آن جا که هستی باران است 
با بی تابی های دل ام 
از تاب تاب مه عبور میکنم 
تو هم به خانه رسیده ای 
با حلقه حلقه موی خیس 
و رو در روی آینه 
گره از روسری باز نموده ای 
ومن 
دشت ِ باز دیلمان را 
در آفتاب 
به تماشا ایستاده ام .

 


هوشنگ رئوف

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.