با تراش های آبنوسی کلام از فصلنامه ادبی درگاه
تاملی بر مجموعه شعر « جنون آب » سروده ی هوشنگ رئوف
سعید نصاریوسفی
آنچه که در سنجه و ارزیابی آثار منتشره صرف نظر از نوع نگرش و منظر انتقادی مورد توجه قرار می گیرد مصادیق خلاقه و اصل « شعریت » است که فارغ از نوع وُ نحله ی ادبی متر و میزان می شوند . عنایت نگارنده به مجموعه شعرهای اخیر ، عمومن معطوف همین اصل یعنی شعریت است که فارغ از نام و کاریزمای شاعر، خویشتن را به دید می آورند . « جنون آب » یکی از مجموعه شعرهای حائز اهمیت اخیر است که در سال جاری توسط نشر « نصیرا » به طبع رسیده است . عنوان جذاب و تاویلمند مجموعه ی مورد بحث که حول عنصر« آب » ، طرح مانور می کند ، با صنعتِ « جان بخشی و تشخیص » و در واقع متصف نمودن صفتی انسانی به آب و برتافتِ منظرهای مختلف و خلاقه ی این عنصر پُر کارکرد و آشنا ، استراتژی می آغازد . اگرچه گاهی تصویر سازی ها کارکردی آشنا و بعضن کلاسیک یافته اند ، اما تدابیر خودویژه ی شاعر در مقطع پاره ایی از سروده ها و آشنایی زدایی های فراستمندانه اش از کاربرد مالوف این عنصر و واگشت و زاویه دادن ذهن مخاطب ، آنجایی که همین « عنصر حیات » وفق عنوان کتاب و در افتراق با هستی خویش که همانا سیراب نمودن است ، رخنمون کرده و دیگرباره به صفتی انسانی متصف ، و در کسوت جانداری ، در کاسه ی دست معشوقِ راوی ـ شاعر آب می نوشد و حظ می برد ، ـ کنشکرد زبان و سیالیت این عنصر و شاعر را در منظر و بُرشی دیگر از دغدغه های معنایی و ساختاری سراینده ، در جان بخشیدن به بیابانی که تشنه از گلوی معشوق می گذرد ، فضاسازی هایی حسی و فُرمال به نمود در آورد :
چه حظی می برد آب
میان کاسه ی دستانت
هنگامی که از گلویت
بیابانی تشنه عبور می دهد.
جنون آب / ص 7
« هوشنگ رئوف » تصویرگراست و موتیف محور . اگرچه مفهوم مداری و عینت گزاره های رخنمون در مجموعه ی مورد بحث ، گاهی « معنا » را در عامدیت خودخواسته اش به ساحتی یگانه از خویش سوق داده و امکان خیزش های زبان را به التزام مطلوب ، معنا و مراد خویش تمهید کرده و واپس نگه داشته است ؛ اما آنجاهایی که عناصر پیش گفته در لوای تخیل و در گشتاورد واژه گان ، خویشتن را به نمود در می آورند ، تصویرهای خاص وُ خوبی فرا رو می گذارند که به باور نگارنده : ضمن تقویت وجه تاویلمندی ، کارکرد ی خلاقه و مبسوط از عنصر « آب » بیرون می کشد . ، به عبارت درست تر ؛ عنصر آب ، خاستگاهی است ، که مجموعه ی مورد بحث حول آن رفرم یافته است . ، فراست شاعر در سودجستن از کارکرد های مختلف این عنصر و امتزاج و التقاط آن با موتیف ها و گزاره های مختلف اجتماعی ـ در تصویر سازی هایی درخشان ، توانسته دایره شمول سروده ها را در قابلیتِ زبانی سهل وُ ممتنع طرح وُ تعقیب سازد :
چه بی هنگام
این غبار خاکستری برخاست
پیش از آنکه
جنون ِآب را
روی درختِ فواره
تماشا کنم .
همان / ص 32
نیز عطف توجه به عناصر طبیعت ، فضاهای اقلیمی و بعضن پاستورال ، و نیز نوستالوژیِ منبعث از استیصال و درمانده گی راوی و یا کاراکتر فرضی که عجز خویش را از تهیه قوت به انتظاری عبث از منقار پرنده ایی نشسته است ، زاویه ایی دیگر از عنایت شاعر به عناصر طبیعت و البته صنعت مورد عنایت خویش یعنی « تشخیص » فرا رو گذارد :
هیچگاه
دستم نرسید
به سردرخت های آفتاب خورده
حالا
خسته
بر تلی از خاشاک نشسته ام
تا سهم دهانم
از منقار یک پرنده بیفتد.
همان / ص 8
علقه ی نوعی به کشف روابط و ریزمترهای نامکشوف و چسب وُ بست ضمنی آن به عناصر و گزاره های پیرامونی و بعضن شخصیت های تاریخی با عقبه ی حسی و رمانتیکِ کِشنده ، و التقاط ضمنی آن با آنات و دقایق همه شمول ، بر بسترآشنایی زدایی و عنصر « غافلگیر سازی » مخاطب جهت نیل به ساخت وُ ساحت خودویژه ی معنایی و در واقع ایجاد ایستگاهِ فکری و حسی درخور ، استراتژی پاره ایی از سروده های مجموعه ی مورد بحث است :
تعبیر خوابی
از پشت پلک های زلیخاست
این گل
که آفتاب به آفتاب
به شکلی
روایت می شود
از گلدان حُسن یوسف.
همان / ص 11
ارجاعات ناگزیر شعر فوق به شخصیت های تاریخی و روایتی دراماتیک از عشقی عتیق وُ عمیق که البته به شیطنتی شاعرانه در مقطعِ سروده زاویه یافته است ، جلوه ایی دیگر از خلاقیت و توانش هنری و فنی خویش را به منصه ی ظهور می گذارد .
گاه نیز تساهل و تسامح شاعر در بستر زبان به سطح واره هایی رمانتیک منتج گردیده است ، عینیت گرایی هایی خودخواسته که جز برتافت مطلوب شاعر ، خروجی دیگری ندارند :
شب
وقتی که تو
آنسوی پنجره
درخوابی
من در سکوت سرد خیابان
درخت ها را
یک به یک
طواف می کنم.
همان / 78
فقدان عاطفه در شعر آوانگارد فارسی و نیزافراط در استعمال مولفه های فُرمی و زبانی ، عدم اقناع آوری را در طیفی از جامعه ی مخاطب پی داشته است . تعقیدات برآمده از اجراهای زبانی و عطف توجه به مفاهیم و موتیف های نوظهور و ماشینی ، و در واقع فقدان حسانیتِ بایسته ، شعر رادیکال را به تکنیک زدگی و لفاظی متهم کرده است. فهم شاعر مورد بحث اما از ساحت شعر و دغدغه ی همذات پنداری موثر و مطبوع و درواقع تعمیم پذیری حسانیت رخنمون در سروده ها با دغدغه های انسان مدار ِجامعه ی مخاطب ، گاه با نوعی نوستالوژی و عطوفتی گرم و کِشنده همراه گردیده و بُرش های حسی همه شمولی به منصه ی ظهور در می آورد :
با باد رفتید
یا مثل باد
کودکی های کار و کتک
و شادمانی غروب ها
از دست رنجم
که بهای یک بطری کوچک نفت بود
برای روشنی دخمه ای
که خانه امان بود.
ص همان /56
آنچه که بیش از هرچیز در این مجموعه به چشم می آید ، بهره مندی شاعر از نوعی ایجاز و ویراستگی است . بُرش های ویراسته ی زبان در دستگاه شعری شاعر گاه با نوعی « طنز» که با به سخره گرفتن معنای مالوف و تعلیق عامدانه ی آن در تعاقب است ، فضاسازی هایی فُرمال و فردی به نمود در می آورد ، فُرم کاریکلیماتور مانند شعر ذیل ضمن اینکه معنای مالوف را از اریکه فرود می آورد ، قداستِ راوی ـ شاعر را به مخاطب گوشزد ، و بر حیات ادبی و ابدیش صحه می گذارد :
کلمات
پیشاپیش
شاعر را تشییع می کنند
و بر می گردند
روی زبان مردم.
همان / ص 68
نیز با همین رویکرد می گوید :
اگر شاعران نبودند
دهان دنیا
پر از کلمات تلخ بود.
همان / ص 62
در موازات همین رفتارها با زبان ، گاه شاعر در اجرای مطلوب به نماد ها و نشانه هایی تمسک می جوید که جز قصاریه ایی صرف و منویاتی نوعی رهیافت ندارد ! ـ فروکاستن حسانیت پیش گفته ، به نفع مراد ، در پاره ایی از سروده های این دفتر ، شعر شاعر را به ورطه ی شعار ، و با افاضاتِ شبه مانیفستیک مبدعِ « فرانو» خویشاوند می سازد :
در دادگاه جنگل
تبر
محاکمه شد
قتل درخت ها را
به گردن دسته اش انداخت و
تبرئه شد.
همان / 66
معنا سازی های شاعر اما گاهی بعضن با نوعی آشنایی زدایی و « غافلگیر سازی » مخاطب توام می شوند ، تصاویری حسی که بر بستر گزاره های رمانتیک رفرم ، و ایجاد « این همانی » می کنند :
در سینه ام
ماندگاری این زخم
حتمی است
نیش عقربه هائی
که با سرعت
از تو دورم می کنند .
همان / ص 29
« آشنایی زدایی » اما در دستگاه شعری هوشنگ رئوف ، در صورت ها و وضعیت های مختلف زبانی و معنایی رخنمون می کند ، صرف نظر شاهد فوق ، گاهی شاعر در راستای حرکت های فُرمال خویش فراستمندانه به عناصر زبان گفتار و اصطلاحات و ضرب المثل های رایج فرهنگ مردم التفات کرده و با تغییر کلیشه های رایج اذعان می دارد : که زمستان ها می آیند و سیاهی به چشمان تو می ماند :
زمستان ها
می آیند و
می روند
اما نازِ سیاهی چشمان تو
هی بیشتر و
هی بیشتر می شوند .
همان ص 24
بندر زیبای دیّر / پاییز 93