سراینده ای مکتب نرفته ،به قلم اسحاق عیدی





چاپ شده در فصل نامه ادبی درگاه 

شماره 2 پاییز 1391

سراینده ای مکتب نرفته

نگاهی به زندگی و شعر هوشنگ رئوف

اسحاق عیدی

نمای نخست :

اواخر تابستان 1347 با جوانک پسری هفده ساله دیداری داشتم. در مغازه ای ، درست روبروی جایی که دکه ی روزنامه فروشی ( عموبرفی ) _ شادروان برفی جافریان _ قرار داشت. سبزه میدان .

کتاب شعری از محمد زُهری به دستش بود. نام کتاب را بعدها از او پرسیدم. حسی بر خاسته از توجه و نگاهم به شعر و شاعری و لذت دیدار با جوانی اهل کتاب مخصوصاً کتاب شعر آن هم شعر نو، وا دارم به پرسشی کرد. از او پرسیدم : « شعر نو می خوانی » ؟ بسیار معجوب بود تا حد معصومیت . در آن ایام من معلم بودم . نحوه ی سئوالم مانند پرسشِ معلمی بود از یک دانش آموز.

برخوردم را درست به یاد دارم. عبوس و خشک و رسمی با لعابی کم رنگ از مهربانی و لبخند.. در اوج احترام و افتادگی و حُجب و با شرمی که تمامی چهره اش را به رنگ مهربان خون قرمز کرده بود ، گفت : « آری » و ادامه داد که : « شعر تو را خوانده ام . » اشاره اش به شعری از من بود تحت عنوان « تواتر » که در همان اوان در مجله خوشه چاپ شده بود. این نخستین دیدارم بود ، درحد مکالمه ای کوتاه با آن جوانک شعر خوان نامش را نپرسیدم. چهره اش برایم آشنا بود . خانه اشان چند حیاط پایین تر از خانه ی ما بود . در کوی درب دلاکان . به فاصله ای اندک از میدان باجگیران.

سال ها بعد که کلام اش آغشته به روح شعر و شاعری شد. باجگیران را چنین توصیف کرد : « در کودکی فکر می کردم ، باجگیران اول و آخر دنیاست »

نمای دوم

جنوب خرم آباد، بعد از میدان باجگیران، روبروی مسجد توسلی، کوچه ای بود که از خیابان حافظ به طرف غرب تا دامنه ی « چاریاران » ادامه می یافت و با نیم دایره ای به محله « حسین شل » ختم می شد. در آغاز این کوچه حیاطی کوچک قرار داشت. از آنِ مرحوم مهرعلی رُسومی. خدایش بیامرزد، مردی نسبتاً چاق و تنومند بود. بین عامه ی مردم در گویش محلی به نام « دَلی قِوی نَ » معروف بود. مرحوم « دَلی » دلال ماشین هایی بود که از میدان باجگیران بار و مسافر به کوهدشت می بردند.

هوشنگ رئوف همراه با خانواده اش در یکی از اطاق های این حیاط زندگی می کرد. این کوچه امروزه وجود ندارد. توسعه ی شهری آن را به کام خود فرو برده است. در آن روزها، یعنی روزهای آغازین دهه ی سی، این کوچه، کوچه ی « پروین » نام داشت .

1330 همان سالی که  مادر هوشنگ رئوف آن را « فصل برف و دوغ » نامیده بود، سال تولد اوست. تولدی که روزگار « کودکی سختی » را به دنبال داشت: « پا دویی در دکه ی حلبی سازی و شاگردی در چاپخانه » که ادامه ی و سرانجام « چاپخانه » حرفه ی همه زندگی او شد. در گیر و دار مبارزه با آنچه که در شسته ترین تعریف « فقر » نام دارد، درس و مشق و مکتب  نقش چندان برجسته ای را نمی تواند داشته باشد.  همه ی دوران ابتدایی در دبستان شاهپور تا کلاس ششم و پس از آن چند سال تحصیلات نصفه، نیمه و منقطع شبانه ی دبیرستان و برای همیشه، خلاص ! و رها کردن درس و مشق و مکتب . و اولین آموزش شعر و شاعری که: بِشُوی اوراق اگر همدرس مایی / که حرف عشق در دفتر نباشد

هوشنگ رئوف، در هیچ مکتبی آموزش شعر ندیده است. شعری که معنای درست  واقعی آن عاشقی است و عشق. و عشق هم آمدنی است، نه آموختنی.  گویی شعر، برای زایش او را پیدا کرد و  بر سر « سفره» ی  دلش  مانند یک تکه ی درخشان « خورشید » نشست و هوشنگ رئوف به عنوان سراینده ی شعر نو، برخاسته از کوی درب دلاکان شهر خرم آباد در مجله ی « صبح امروز » سر برآورد سراینده ی قطعه ای به نام: پاییز که در فصل بهار عاشقی در آن مجله به چاپ رسیده بود.

دومین اثر هوشنگ رئوف در مجله ی « فردوسی » چاپ شد. مجله ای که به سختی و به ندرت اشعار سرایندگان گمنام شهرستانی را چاپ می کرد. اینک هوشنگ رئوف با فراهم آوردن شش جلد سروده – البته چاپ نشده – و در آستانه ی ششمین دهه ی زندگی هنوز دغدغه و دل مشغولی شعر را دارد. همان دل مشغولی هایی که انعکاس آن در دهه ی چهل و پنجاه و در شب های شعر آن ایام – شب های شعر گرم و پر شور در اشعارش دیده می شد. و جوان ترین عضو شعر خوانان جلسات شعر خوانی خرم آباد بود.

هوشنگ رئوف اولین شاعر نوسرای خرم آبادی است که مجموعه ای از سروده هایش را تحت عنوان « سفره ی خورشید »  در سال 1353به چاپ رسانیده است . 

من هوشنگ رئوف را در میان نوسرایان شهر خرم آباد شاعری می دانم که حس شاعریش برخاسته از ذات خویشتن اوست. او، مکتب ندیده ای است که با غمزه های شاعرانه اش در عین معصومیت ، مسئله آموز صدها مدرس شده است. من او را شاعرترین سرایندگان این شهر دانسته ام و می دانم. زیرا هم شاعر است بذاته، هم بی مدعا و دست نخورده و بدون درشتی باری بر دوش باری تحت عناوین تحصیل و درس و مشق .



 وبلاگ فصل نامه ادبی در گاه :   منبع