برشته می شدم
روی سنگ فرش
و هندوانه ها غلت می زدند
خنکای حوض بزرگ مسجد را
یادت بخیر
غیرت کار
در تابستان شش سالگی
که تا صلات ظهر
چشمان کوچک ام
عقابی می شدند
روی درخت فواره
یادت بخیر
کاسب کوچک
نگهبان جفتی هندوانه
در سینه ی سرد آب
به شوق 2 ریال دستمزد .
هوشنگ رئوف