لریاتی
------«-
از یک طرف
ایلغار ابر های مغولی
و از یکطرف
آشیر داری باد و سیلاب
با خرمن هستی ام
هنوز عقاب غیرتم
بالاتر از پیشانی کبیر کوه
با بال های سلطنت چرخ می زند
آموخته ام
در گردنه های دشوار زندگی
با قرصی نان بلوط
و مشتی برفاب
بر بستری از سنگلاخ بخوابم
با چشمان باز
به دیدارم که می آیید
داسی بیاورید
به شکل هلال ماه با تلفظ نور
تا خار زار غصه هایم را
درو کنم
و چند قدم طارمی
تا بالیدن دوباره شوق را
در مهتابی های زاگرس تماشا کنم ..
هوشنگ رئوف