مصاحبه با «هوشنگ رئوف» فاطمه حسینی

توجه توجه بر داشت از :کانون فرهنگی چوک 

منبع      صفحه اصلی  http://www.chouk.ir/



مصاحبه با «هوشنگ رئوف» فاطمه حسینی (همتاف)

با باد رفتید/ یا مثل باد/ کودکی‌های کار و کتک/ و شادمانی غروب‌ها/ از دست‌رنج‌ام/ که بهای/ یک بطری کوچک نفت بود/ برای روشنایی دخمه‌ای/ که خانه‌امان بود.
«هوشنگ رئوف» نخستین شاعر نوپرداز خرم‌آبادی است که نسبت به انتشار دفتر شعرش (سفره خورشید) انتشارات نیما تهران سال ۱۳۵۳ به تیراژ هزار نسخه و قیمت ۳ تومان اقدام نموده است. خودش در جایی می‌گوید: «به روایت شناسنامه‌ام متولد روز اول اولین ماه سال۱۳۳۰ هستم که می‌دانم درست نیست چرا که آن روزگار هیچ چیزمان به قاعده نبود.»
 
* سلام جناب رئوف عزیز، شما متولد ١٣٣٠ هستید، لطفاً برای ما از گذشته و شاعران آن‌زمان و مراوده‌هایی که با آنان داشتید بگویید؟
** سلام می‌کنم به همه‌ی زحمت‌کشان عرصه‌ی ادبیات. در خرم‌آباد به‌دنیا آمده‌ام از قول شناسنامه‌ام 1330/1/1 که می‌دانم درست نیست. کدام اتفاق زندگی ما به قائده بوده که تاریخ تولدمان! هرکس با جهان پیرامون خود به نوع و به شکلی ارتباط خود را تعیین می‌کند، چه آن‌ها که اهل هنر باشند و چه آن‌ها که فاقد زبانی هنری. و برای من برمی‌گردد به دوران کودکی‌ام و مجموعه‌ای از دوران کودکی در شکل‌گیری زندگی‌ام بی‌تأثیر نبوده، غریب زیستن از عمده‌ترین وجه غالب شعرهای من است که ارجاعی‌ست به شرایط دشوار کودکی. هیچ‌گاه از کودکی تصویر زیبایی ندارم. کودک کار آن‌هم از 6 سالگی با طعم تلخ زحمت و ندانستم کی کودکی‌ام تمام شد و کی جوانی‌ام. یعنی با دنیایی به‌نام کودکی و جوانی بیگانه بوده‌ام. به‌نظر بیاورید مسئولیت داشتن یک کودک در آن سن و سال که روزگار در دست‌های کوچکش گذاشته بود. من خوشحالم که کتاب امیر ارسلان شیرین‌ترین اتفاق زندگی‌ام را رقم زد و مرا به‌سمت کتاب و کتاب‌خوانی برد. شناختی از نوع و محتوای کتاب نداشتم، در چاپخانه که با دنیایی دیگر و فضایی دیگر آشنا شدم، یادم هست رمان‌های مطرح را در 14 سالگی می‌خواندم و اما آشناییم با شعر سال 46 کتاب آهنگ دیگر زنده‌یاد آتشی را از کتابخانه‌ای امانت گرفتم و شعر اسب سفید وحشی دگرگونم کرد. تمام کتاب را رونویسی نمودم و شدم شعرخوان. به شعر آتشی ارادت و عشق خاصی داشتم و دلیل آن فضا و مؤلفه‌های شعری او بود که با لرستان ما خیلی نزدیک و قرابت تاریخی داشت. کتاب دوم آتشی آواز خاک این عشق را در من بیشتر نمود با شعر ظهور (عبدوی جط دوباره می‌آید/ با سینه‌اش هنوز مدال عقیق زخم... ) که آقای نوری‌اعلاء در کتاب صور و اسباب در شعر امروز ایران می‌نویسند: «و آتشی دفتر آواز خاک را فرو می‌بندد با میراث ارجمندی برای شعر نوی نیمایی و شعر فارسی...کتاب صور و اسباب در شعر امروز ایران بررسی آثار چند شاعر مطرح آن روزگار بود و یقین دارم زحمت کشیده بود.
بعد از اتمام 6 کلاس ابتدایی در تاریخ 1342/4/1 رسماً کارگر چاپخانه شدم و دوسالی هم شبانه دبیرستان رفتم و برای همیشه ترک تحصیل اما عشق کتابخوانی را از کلاس سوم دبستان با خودم داشتم، ما با 7 خانوار دیگر در یک حیاطمثلن زندگی می‌کردیم و من شب‌ها برای آن مردم دل‌نشین و ساده کتاب امیر ارسلان می‌خواندم و کتاب‌هایی از این‌دست مثل دوبیتی‌های باباطاهر که ما اورا لر می‌دانیم. تمام دوبیتی‌های بابا را حفظ بودم و با سوز دل که همراهم بود برایشان می‌خواندم و افتادم در خط شعر نوشتن. قبل از سال 50 کتابی از استاد باباچاهی چاپ شده بود به‌نام در بی تکیه‌گاهی با زبانی صمیمی در اوزان نیمایی که با اهل شعر ارتباطی عاطفی برقرار نموده بود و من‌هم این کتاب را بسیار دوست داشتم و می‌دانستم که ایشان در بوشهر دبیر هستند برایشان به آدرس اداره فرهنگ استان بوشهر نامه‌ای نوشتم. با خودم گفتم ایشان دبیر هستند، همه می‌شناسند شاید بدستش رسید که خوشبختانه رسیده بود. جواب نامه‌ام آمد همراه با کتاب دوم ایشان به‌نام (جهان و روشنایی‌های غمناک) امضاء شده که بال درآوردم. دیدار ایشان هم در همین سال‌ها میسر شد و حالا هم گاه‌گاهی که توفیق ملاقات ایشان نصیبم می‌شود همان محبت دیرین را دارند. سال 50 برای کار به تهران آمدم که بیشتر عشقم شعر بود و شاعران و توسط سر دبیر مجله فردوسی به چاپخانه‌ای معرفی شدم و یک سالی هم ماندم. یک‌روز کار را تعطیل کردم و رفتم سمت رادیو تلویزیون آنجا زنده‌یاد آتشی در مجله تماشا که مربوط به تلویزیون بود کار می‌کردند از من سابقه‌ی ذهنی داشت، بدین قرار در مجله‌ی فردوسی 3 نفر شاعر با سلائق مختلف صفحات شعر فردوسی را اداره می‌کردند که هر شاعری باتوجه به نوع کار و نزدیکی با سبک شاعر مورد علاقه خود شعرش را برای آن شاعر می‌فرستاد. آقای نورعلاء که از حامیان موج نو بودند، آقای استاد عبدالعلی دست‌غیب که مدافع کارهای نیمایی و سخت پای‌بند که ایشان گویا فقط یک کتاب شعر چاپ نمودند به‌نام گل‌های تاریک و به نقد شعر روآوردند و کتابی هم بر آثار شاملو نوشتند.
سال 50 که در تهران بودم دیدار از شاعران، نویسندگان نامی دشوار نبود و به‌راحتی می‌توانستی به پاتوق آن‌ها بروی، سئوال کنی، شعر بخوانی. انتشارات زمان در خیابان نادری (جمهوری) در ته یک پاساژ بود. در هفته یک عصر آنجا می‌آمد. یادم هست به آنجا که رسیدم مرحوم حقوقی بود.به گمانمابوالحسن نجفی و داریوش آشوری هم بودند، شاملو درحال بیرون آمدن و خداحافظی بود و این مرد بزرگ از انتشاراتی تا سه‌راه جمهوری این افتخار را به من داد تا با او قدم بزنم. از میزان تحصیلاتم پرسید از شغلم و شعری برایش خواندم و باحوصله و دقت گوش دادند شاید هم کار داشت اما شادی مرا در چهره‌ام دیده بود و... امروز برای شاعری 20 کامنت می‌گذاری زحمت یک‌بار جواب دادن با یک کلمه را هم به تو نمی‌دهد.
سال 70 یا قبل از آن آتشی از تهران رفته بودند بوشهر در شرکتی مترجم بودند در شهرکی دور از بوشهر نام شرکت را فراموش کرده‌ام نامه‌ای نوشتم و بر پاکت قید کردم برسد به دست استاد منوچهر آتشی. 2 یا 3 هفته گذشت که جواب نامه‌ام آمد و بقول خودش انگار جهانی را در پاکت برایم پست کرده بود و آدرس منزل را در بوشهر نوشته بود. 3 یا 2 نامه از ایشان دارم. بیشترین تاثیر را شعر آتشی بر من داشته است و هنوز هم با اشتیاق کارهایش را می‌خوانم، که بنده کارهایم را برای ایشان می‌فرستادم که حدود یک‌ساعت یا کمتر در خدمتشان بودم.
 
* ما را با جلسات شعری که در گذشته برگزار می‌شد و از حضورتان در این نشست‌ها و در کل جو آن دوران کمی بیشتر آشنا کنید؟
** سال 50 که در تهران بودم خودم یک پای ثابت کاخ جنوبی جوانان بودم در یکی از شب‌های هفته آن‌جا مرتب شعر می‌خواندم. در تهران بازار شعرخوانی داغ بود و پاتوق شاعران را همه اهل شعر می‌دانستند؛ کافه فیروز و کافه نادری در خیابان نادری آن روز و جمهوری امروز بود. آن‌ها که دست به جیب بودند به کافه نادری و کافه‌های دیگر می‌رفتند و کافه فیروز هم که همگانی بود و ارزان با یک چای لیمو و یک عدد کیک کلی پای بحث شعر می‌نشستیم.
روزهای دوشنبه بعدازظهر در انجمن دوشیزه‌گان و بانوان هر هفته شعرخوانی بود شاعران مطرح آن روزگار می‌آمدند و شعر می‌خواندند سخنرانی می‌کردند و گاهی هم بحث شعر خوانده می‌شد.
 
* شما نخستین اثرتان (سفره خورشید) را در سال ١٣٥٣منتشر کردید، یعنی آن‌زمان یک جوان بیست و سه ساله بودید، آیا قبل از انتشار این کتاب، اشعارتان در نشریه یا روزنامه‌ای به‌چاپ رسیده بود؟ منظورم این است که آیا از وجود و علاقه مخاطب اشعارتان اطلاع داشتید و بعد اقدام به نشر نمودید؟
** هنوز دبستان نمی‌رفتم که مجبور بودم کار کنم آن‌هم برای یک ریال و ده شاهی دستمزد که بتوانم نفت چراغ خانه‌امان را تهیه نمایم:
با باد رفتید/ یا مثل باد/ کودکی‌های کار و کتک/ و شادمانی غروب‌ها/ از دست‌رنج‌ام/ که بهای/ یک بطری کوچک نفت بود/ برای روشنایی دخمه‌ای/ که خانه‌امان بود.
هرگاه به کودکی‌ام می‌اندیشم غربت، تنهایی، حس پر زدن ونیست شدن تمام وجودم را می‌گیرد و این یعنی فرار از معصوم‌ترین دوران زندگی آدمیزاد.
در شعرهایم فقر اصلی‌ترین و پر رنگ‌ترین نمایش را دارد! فقر در زندگی، در کار، در عشق، حتا در چاپ کارهایم این فقر خود را به‌نوعی نشان داده است. در سال‌هایی که شعر نوشته‌ام این بلا (فقر) اجازه‌ی مطرح شدن شعرم را نداد، چون این حس در کودکی ذهن مرا ساخته بود و چاپ آن کتاب (سفره‌ی خورشید) در جوانی اگر شرایط را دیگری مهیا نمی‌کرد ممکن نمی‌شد، آرزویم بود که کارهایم در فردوسی چاپ شود که شد. روزهای پنج‌شنبه با روزنامه‌ی کیهان ضمیمه‌ای چاپ می‌شد ویژه هنر و ادبیات (کیهان اندیشه) که آنجا هم آثارم چاپ می‌شد و حتی مصاحبه‌ای هم آنجا انجام دادم که حاصل این شعرها شد سفره خورشید. سال 53 قبل از اینکه اقدام به چاپ کتاب نمایم، از سال 48 کارهایم در معتبرترین مجله‌ی ادبی وقت (فردوسی) و مجله‌ای دیگر به‌نام صبح امروز چاپ می‌شدند حتی در جُنگ‌های ادبی و همین باعث شد که انتشارات نیما که در پاساژی در میدان‌انقلاب تهران بود، پیشنهاد چاپ شعرهایم را داد و من با شرم و حس حقارت فراوان و پافشاری دوستان قبول کردم و قرارداد بستیم و600 تومان بابت حق‌التالیف دریافت نمودم. کتاب موردتوجه قرار گرفت. چندین نقد بر آن نوشتند و روزنامه‌ای به قلم آقایحمید شوقی تیتر زده بود (دعا کنیم شقایق‌ها نمیرند که شاعرانی این‌چنین می‌آفرینند.) فکر می‌کنم این نسخه را دارم.
سال 56 کتاب دوم را به همین ناشر دادم به‌نام (چمری) چمری نوایی‌ست که با سرنا و دهل در مراسم سوگ می‌زنند؛ که متاسفانه مجوز نگرفت و چاپ آن منوط شد به حذف 18 صفحه‌ی آن که من‌هم از چاپ آن منصرف شدم.
 
* جناب رئوف، شما چاپخانه‌ای در خرم‌آباد دارید که از نوجوانی تاکنون خودتان آنجا را اداره می‌کنید، حضور بین این‌همه عطر کاغذ و حروف‌ سربی را چقدر در شکل‌گیری شعرتان مفید می‌دانید کما اینکه در یکی از اشعارتان: دستی سیاه/ مثل کلاغ گرسنه/ در جستجوی لاشه حروف/ برفراز گذرهای چوبی/ پرواز می‌کنند«مجموعه شعر سفره خورشید» به همین مکان و حال و هوا اشاره داشته‌اید؟
** تا سال 74 گارگر چاپخانه بودم بازنشسته شدم و خودم اقدام به تاسیس چاپخانه‌ای کوچک نمودم با وام بانکی که راضی هستم شاید روزی 17 ساعت کار می‌کردم. اشاره به شعرهای حروف‌چین نموده‌اید در سفره خورشید چند شعر حروف‌چین داشتم هم با نگاه معیشتی و هم با نگاهی عاشقانه و این شعری که نوشته‌اید اصل آن این است: دستی سیاه/ مثل کلاغی گرسنه/ بر فراز/ گورهای چوبی/ پرواز می‌کند...
 
* به‌نظر شما شعر، موروثی است یا اکتسابی؟ چقدر مطالعه اشعار را در پویایی اذهان مؤثر می‌دانید؟
** در مورد اکتسابی و مورثی بودن شعر به‌نظر من شعر اکتسابی‌ست با دخالت احساس و اندیشه. انسان‌های اهل قلم تجربیات یکدیگر را در حوزه‌های عاطفی و احساسی توام با اندیشه می‌خوانند تا تصویری که از قبل در ذهن نهفته دارند تازه‌تر متولد نمایند؛ یکی بیشتر چشم دوانده بر کلمه و یکی کمتر و احساس هم در جریان دخیل است اما احساس چگونه گفتن، این مهم است.
 
* در مورد چگونگی فرم و محتوای شعر دهه چهل و پنجاه و میزان تفاوتش با شعر دهه‌های اخیر برایمان بگویید؟ کدام را موفق‌تر می‌دانید؟
** اما شعر دهه 40 و 50 و تاثیر آن شما شعر بیشتر شاعران امروز را که می‌خوانی تاثیرپذیری از حرکت شعر آن سال‌ها را می‌بینی و تصور نمی‌کنم بعد از شاعرانی مثل نیما، شاملو، فروغ، آتشی و دیگر شاعران نامدار دهه 40 و 50 شاعری تاثیرگذار به اندازه‌ی این عزیزان آمده باشد و منکر این هم نیستم که در حوزه‌ی زبان و فرم کارهایی شده و می‌شود توسط شاعران جوان و آگاه که کم هم نیستند.
 
* یکی از مواردی که اغلب، شاعران سپیدسرا به آن توجه دارند خواندن و مرور کارهای ترجمه شده شاعران کشورهای دیگر است، سیر مطالعاتی خود را از گذشته تاکنون در بخش آثار ترجمه شده برای ما بازگو کنید؟
** شعرهای ترجمه شده تا آن‌جا که به دستم رسیده خوانده‌ام و آنهایی را که بیشتر دوست داشته‌ام و باز می‌خوانم: سنگ آفتاب اوکتاویو پاز، عاشقانه‌های نرودا، بلندی‌های ماچو پیچو از نرودا که اثری قوی‌ست، شعرهای آدونیس و بعضی دیگر از شاعران عرب و آثار لورکا ترجمه شاملو.
 
* آیا کارهای شما هم به زبان دیگری ترجمه شده است؟
** از کارهای خودم 2 شعر به انگلیسی ترجمه شده با شرحی بر زبان شعری‌ام که در سایت درگاه موجود هست.
 
* در مورد مقوله‌هایی مثل «توارد» و «اقتباس» نظرتان چیست؟ آیا می‌شود این‌دو را جزو جرگه‌ی «سرقت ادبی از نوع محترمانه» به‌شمار آورد؟
** در مورد توارد و اقتباس باید این دو واژه را از هم تفکیک نماییم در گذشته کتاب و منابع خوانشی کمتر بوده و شاعران و نویسندگان از همان اندک منابع بهره می‌برده‌اند پس طبیعی بوده 2 نفر متاثر از یک منبع پدیده‌ای را تا حدودی شبیه به هم تحریر نمایند اما امروز قابل قبول نیست و این توارد تبصره‌ای شده رندانه برای گریز عده‌ای از کپی کار دیگران.
 
* چند مجموعه شعر شما در سال ٩٣ توسط نشر نصیرا (تهران) وارد بازار شد، علت این سکوت چندین‌ساله برای چاپ نکردن اشعارتان و در عین حال انتشار همزمان این کتاب‌ها چه بود؟
** در مورد 4 مجموعه‌ام باهم قبلن عرض کردم حدود 18 سالی از دنیای شعر دور شده بودم با شروع مجدد دوست داشتم اولویت به کارهای گذشته‌ام بدهم نه همه‌ی کارها، از خیر بعضی از شعرهایم گذشته‌ام چون هم از لحاظ زبان و هم ساختار با امروز فاصله دارند. کتاب چمری را همچنان چاپ نشده دارم و کتاب بازسرایی تک‌بیت‌های لری که دوستش دارم و اولین تک‌بیت آن‌را سال 53 نوشته‌ام آماده است. عمری باشد آن‌را چاپ می‌کنم و یک کتاب از کارهای این اواخر که آنهم آماده چاپ است به‌نام «بوی تنت را به آب نمی‌دهم.»
 
* به‌نظرتان آیا شاعر باید متعلق به مکتب و سبک خاصی باشد تا به نظم فکری دست یافته و متعاقباً این تاثیر در نوشتارش نمود کند یا رهایی و استقلال‌اش را در پردازش ایده‌های ذهنی می‌پسندید؟
** دو نفر در یک فضا و یک جغرافیا پدیده‌ای را می‌نگرند و هرکدام تعریفی از این پدیده دارند بستگی دارد که تعریف هرکدام بر چه قواعد و اصولی باشند یکی به اندیشه بیشتر بها می‌دهد و یکی هم احساس و هم اندیشه را و زیبایی کار در احساس و اندیشه است و این احساس و اندیشه هرکدام بستر خود را دارند احساس با نوع زندگی گره خورده و اندیشه هم با ممارست و تلاش در فراگیری سخن.
 
* جناب رئوف عزیز، خیلی ممنونم از فرصتی که در اختیار من قرار دادید، و به امید موفقیت‌های مستمر و پایدارتان.
** من هم تشکر می‌کنم.



توجه توجه بر داشت از :کانون فرهنگی چوک 

منبع      صفحه اصلی  http://www.chouk.ir/