از کودکی هایم
*
خروس آب نبات
اسب و سوار
ریل و قطار
برخیزم
به جستجوی خودم
صدایم می آید
شاید همان حوالی باشم
در کوچه های
◄باجگیران
رییس یاور
ماهیگیران
شاید هنوز کودکی
در گوشه ای نشسته
و سکه های ده شاهی را
باجیب هایش تقسیم
و یک ریالی ها را
در انگشتانش ضرب
و یا شاید
از روزگار
عصایی به امانت گرفته
و با خروسی لال
به ایستگاه قطار های زمین گیر
رفته است
تا از سوزنبان پیر
سراغ اسبش را بگیرد .
*
هوشنگ رئوف
◄باجگیران / رییس یاور / ماهیگیران /محله های قدیم خرمآباد .
به یی (عروس )
از دفتر شعرهای ایلیاتی
**
1
کاش
هزار دست بودم و
هزار داس
شرط کرده اند
◄(کی خایی ) بعداز درو
2
دل خوشی مادر
شده بود همین
که شب ها
گره از بقچه ی نشانه بگشاید
و کاسه های چشم را
از حض گل های قواره ی مخمل
پر کند
3
یک بزازی بزرگ
پراز کودری و
مخمل گل دار
شرم عروس ایلیاتی را
پنهان نمی کند
4
آینه آه می کشد
آنقدر از انار چهره ی دختر
پر می شود
هنگام رویت هلال نازک ابرو
بالای پلک هایش
آه.. نیمه ی سنگین دیگر ماه
5
پدر تا شده است
تا فرش نو را چهارتا کند
و در صدایی پا خورده می گوید
سربلندم کنی دختر
هرچه گفتند
بگو چشم
6
عروس بران است
(سیت بیارم )
(سیت بیارم )
فقط مادر
بغض خاموش این بیت ها را
گره ی محکم می زند
بر چال گلویش
7
دهل ها
بر دیوار ی تاریک خفته اند
ودختران جوان
پروانه های بخت را
به دنبال رویا
پر می دهند
در باد های کور
8
داماد نومالگه
جفتی قاطر به دنبال می کشد
بر یکی
باروبنه
بر یکی
تازه عروس .
هوشنگ رئوف
بهار 89
---------------
◄کی خایی (خواستگاری )سیت بیارم :ترانه ای ست لری که در عروسی می خوانند (برایت می آورم )
چقدر کوچه ها را دویده اند
در فرارهای تاریک
و چه میدان ها
و خیابان هایی را
نجویده قورت دادند
در جمعه های بارانی
حالا
پرت افتاده اند
در گوشه ای از خستگی
و با گره کور بند هایشان
درست شده اند
شبیه قیافه ی خودم
کفش هایم را می گویم .
هوشنگ رئوف
هنوز
جوراب هایم را
هوشنگ رئوف
آن سایه را من کشیده ام
که راحت
بر آن صندلی
جوانی ات را سوت بزنی
می بینی
از آن همه درخت
همین عصا
سهم دست ها و پاهای من شده است
و از آن همه آواز
این سمعک
شناسنامه ها
در سه برگ کوچک ورق می خورند
با طعم شیر و
غم نان و
بوی خاک
عزیزمن
در این سال خانه
در قرنطینه ی پیش از پرواز
دل ام گرفته است
که نمی دانم
دست های خدا حافظی ام را
به کدام سمت تکان بدهم
که تو ایستاده باشی
هوشنگ رئوف
از شعر پیر سالی کتاب نبض گلوی تاک نشر نصیرا
میانسالی
**
بار انداخته بودم
به دره ی میانسالی
و چیت فراغت ام را
گره می زدم
برساق مهتابی کوه
که پیدا شدی
با دو غزال یاغی چشمانت
از ناز بازی زبانت با آب
غل غل ترانه برآمد
آمدی روی گلیم حسم نشستی
و بوته بوته شعر
گره خورد بر تار فرش های نجیب لری
تو ماندی
به دره ی میانسالی ام
درختی سایه گستر
اطراقگاه مردی
که چشمانم را در غیرت کوه و
عصمت بلوط گم کرد
وقتی که چوب
بر دل دهل می زدند
پرنده ای شدم
در گلوی سوخته ی سرناها
و رفتم صحرا به صحراه
به جستجوی
خمار چشم شقایقی که نیافتم
حالا دست دست می کنم
چوبی بیابم یا عصایی
و از این گردنه ی آخر هم
عبور کنم
شاید همین نزدیکی
پشت پلک خاک
شقایقی در حال شکفتن باشد
هوشنگ رئوف
بهار 89
به دست و دل ات
آنقدر عادت کرده ام
که بی تو
این خانه ی کوچک
بازار شلوغ شهری غریب می شود
و من کودکی که گم شده ام .
هوشنگ رئوف
نامت
روی زبانم
هوشنگ رئوف
سال ها پیش
حروف نامت را
حرف به حرف
از باغچه های سربی چاپخانه چیدم
حالا گلدانی عتیقه هستی
در طاقچه ی دلم .
هوشنگ رئوف
پرنده
در صحاری سوزان
خستگی را
میل لحظه ای فرود
بر ترکه ای عمود می کند
بین فرود و پرواز
لقمه ی ست
در پیچ و تاب ِدهان ِ مار .
هوشنگ رئوف
از دفتر پرندگان
تعبیر خوابی
از پشت پلک های زلیخاست
این گل
که آفتاب به آفتاب
به شکلی
روایت می شود
از گلدان حسن یوسف
هوشنگ رئوف
بیمارستانی بزرگ ام
با تمام بخش ها
و در تمام بخش ها
بستری ام
لطفن
آمبولانسی را سریع (پیچ )کنید
تا این بیمارستان را
به نزدیکترین (اورژانس) برساند .
هوشنگ رئوف
میان گریه و گرما
صدای کودکی می پیچد
◄( آوِ لیله آو )
دودبه آب
آویزان بر نی بازوان اش
کودک کاسب گورستان .
هوشنگ رئوف
◄آب لوله آب =
بعداز ظهر های پنجشنبه بیشتر تابستان برای شستن و خنک کردن گورها
این روزها
در بازارهای باد
کاتب ِحجره های پاییز می شوم
تا خواب ِخونی گنجشک را
از روی
برگ های باطله ی چنار
بنویسم .
هوشنگ رئوف
مدرسه ی من
**
زنگ نسیم
در صبح کوهسار
و خط نقره ای آب
بر تخته سبز کوه
نیمکتی از سنگ
و دره
کتاب باز زمین
با نگارش جوی بار .
هوشنگ رئوف