نامه منوچهر آتشی به هوشنگ رئوف

                         شعر شقایق شما هم مثل شقایق ولایتتان زیبا بود
             
                                     شاعر اگر شاعر باشد حتی آنگاه که یرتو       
 
 از زمین بر می دارد و می رود به سمت ان ؛ خواب دل انگیز ابی خیال . هنوز هم شاعر است . هنوز هم حضور دارد . هنوز هم نوشته می شود و خوانده ....
شاعر اگر شاعر باشد همه چیزش می ماند _ تا همیشه _ و _برای همیشه ! _ که مگر لحظه لحظه ی دلتنگی حافظ ؛ مولانا ؛ شاملو؛ اخوان و.... و آتشی نمانده است .
هر گاه دلم می گیرد از آنچه می پوساندم  _ می خوانم  _  چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون  !
و هر گاه که دلتنگی ام وا می دارد م همه ی خود را  _هوار _ بکشم به فکر توطعه بر هم زدن چرخ می افتم و این رجز می خوانم که ؛ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد. زمستان و سرمای ناجوانمردانه اش را به شعر می خوانم آنگونه که ؛ غربت روزگار را با روزگار غریبی است .
و اسب سفید وحشی دلم وقتی سم بر زمین می کوبد به یادم می آید که شاعر یعنی .....
گفتم که شاعر همه چیزش ماندنی است . با هوشنگ رئوف نازنین گفتگوئی صمیمانه ای دارم که همین روزها تقد یمتان خواهم کرد . حرف هایی باهم داشتیم   و نکته هایی از ان عزیز .همه قشنگ و دلنشین . در گوشه ای از دلمان رسید یم به نامه نگاری شاعرانه او با تنی چند از دیگر عزیزان شاعر . از جمله این دست نامه ای است از قلندر شعر مرز پر گهر _ منوچهر آتشی  _ به هوشنگ رئوف .
هوشنگ لطف کرد ؛ ان را در اختیارم گذاشت . دریغم آمد ان رابه شما تقد یم نکنم . بهانه خوبی است برای ان شروع . امیدوارم بپسندید. پس تا ان روز که حرف های هوشنگ رئوف عزیز را خواهیم داشت ؛ نامه را با هم مرور کنیم .
 
   دوست عزیزم ؛ هوشنگ رئوف !
 
با سلام ؛ نامه ات این همه مهربان بود ؛ خودت دیگر چه باشی . عزیز من ؛ من هم  یک روستائی یا ولایتی ساده مثل خودت هستم . 61 سال دارم که دست کم 45 سالش را در سرایش و خوانش و بارش عاطفه د م زده ام . اگر هم تلخ باشم _ گاهی _ از خستگی و نومیدی است . این درست که ما ؛ همیشه در قلب زیبائی ها به سر می بریم ؛ اما؛ دنیای تبا ه و تبایی روز افزون دنیا؛ دارد همه چیز و همه جا را اشغال می کد .
امروز شقایق بر بام های شهر شما می روید ؛ فردا که گلی نخواهد بود ؛ گلی چگونه خواهد شکفت ؟
مگر در سیمان و آهن هم شقایق می روید . باری اما؛ ما که شعرمی گوئیم ؛ به خاطر وقوف بر همین تقد یر تلخ است . یکی از شاعران معروف معاصر عرب گفته است : شعر جای خالی حقیقت را پر می کند !!
حرف بزرگی است و تعهد بزرگی برای شاعران . همه چیز ها ی آدمی ؛ حتی فکرهای او . اندک اندک
رو به پوسید گی می رود و اگر انسان نتواند از طریق استقرار عدالت اجتماعی و زیبائی ؛ فاجعه را به تاخیر اندازد ؛ زودا که مرثیه خوان گلها باشیم !
شعر شقایق شما هم  مثل شقایق ولا یتتان زیبا بود .راهنمائی حرف بی موردی است .شاعر باید خود کاشف افق ها و زیبائی های کمیاب روح باشد . اگر جهان پر شتاب امروز را خوب نشناسیم ؛ ممکن است در عوالم اید ه الی و رمانتیسیسم بدوی باقی بمانیم . هیچ زیبائی و طراوتی نیست که همسایه ای از تباهی نداشته باشد .
خانواده و بچه هایت را از جانب من سلام بگو . اخرین شعرم را اینجا برایت می نویسم .
                                                                                               16/11/71منوچهر آتشی

 

 

از وبلاگ تا سپیده منبع