چاپ شده در فصل نامه ادبی درگاه
شماره 2 پاییز 1391
شعرهای هوشنگ رئوف
یک
*
در افریقا یوز پلنگ
نام دیگر گرسنگیست
که زمین های خشک را می دود
و این جا
جاگوار سفیدی ست با عینک دودی
که جیغ سرعتش
پاهای افریقای پیاده را
بر کف خیابان های وحشت می چسباند
هوشنگ رئوف مدینه فروردین ۹۱
دو
*
این جا
سیاهان
مثل ذغال های وارداتی
روی قلیان خلیفه ها
خاکستر می شوند .
مکه فروردین ۹۱
سه
*
نان عزیز
کمی از خمیر خودت را
در دستان برشته ی آن زن بگذار
در دهان استخوانی آن کودک
که هیچ می مکد
آن مرد
آن دختر
آواره گان همیشگی ات
که برای تو
تمام روز
پای تنور خالی آفتاب می ایستند
و گرمای درخت ها را باد می زنند
نان عزیز
کمی از .......
هوشنگ رئوف مکه فروردین ۹۱
دلتنگی ( 12 )
*
قطار که در کمر کش کوه
ناله می کند
بیابان پر از دل تنگی های کهنه می شود
قدم به قدم
خستگی و غریبی را
پدران ما
میان خط های آهن جا گذاشته اند
آن سال ها
که کارگران ساده ی اداره ی طرق بودند.
دلتنگی ها ( 21 )
*
چشمانم را
با گله های ابر
به صحرا فرستاده ام
وقتی که بغض می کنم
گریه هایم
جای دیگری می بارند .
هوشنگ رئوف
نان خشکی
*
هر روز می آید و
جار می زند :
نان خشک
روی شکسته
مس قراضه
یخچال کهنه
می خریم
مانده است به دل ام
که یک بار هم بگوید
آدم کهنه می خریم .
پرنده
*
پرنده ی عاشق گفت :
آشیانه ام گاهوا ره ایست
بر درخت سیب
فرشی بافته ام
از تار های نفس زمین
بر در گاهم
فانوس خواهران گیلاس
چشم انداز م تاکستان
و در بال هایم دشتی پراز شبنم است
با یک گلو ترانه
به طره ی بلند آب شار می رسم
و با دو گلو ترانه به دریا
به آشیانه ام بیا
همه را می بخشم به مهر بهارانه ات
پرنده ی بانو.
هوشنگ رئوف
عاشقانه
*
آن شال و کلاه
حریف سرمای این زمستان نمی شدند
اگر
گر مای دست هایت
دور گردنم نمانده بود
و زبانم یخ می زد
اگر
آن دکمه ی داغ را
بر یقه ی دهانم نمی دوختی
هوشنگ رئوف
عاشقانه
*
ناز گلو خوانده ای در گوش سرو
یا نان پلک نهاده ای
بر سفره ی اردی بهشت
سفره چین ضیافت بهار
چه کرده ای
که باد ها
در شلال گیسویت کل می کشند
و پیمانه های میخک و هل را
تا دور ها
دست به دست
به سوغات می برند .
هوشنگ رئوف
پیرسالی
*
آن سایه را من کشیده ام
که راحت
بر آن صندلی
جوانی ات را سوت بزنی
می بینی ؟
از آن همه درخت
همین عصا
سهم دست ها و پاهای من شده است
و از آن همه آواز
این سمعک
عزیز من
تا سقف سال ها را
آینه کاری کنم
چشم هایم را
ریز
ر
ی
ز
در صدای عقربه ها ریخته ام
حالا با جفتی شیشه ی کدر
سال ها چه دور
چه دور
چه د و ر ایستاده اند
شناسنامه ها به سرعت
در سه صفحه ورق می خورند
طعم شیر / غم نان و بوی خاک
در انتهای شناسنامه ام
فرودگاهی ست که پروازش
تا سمت خاک تنظیم شده است
استامپ ها و مُهرها آماده
و بلیطی یک طرفه
که جا به جا بشوم
عزیز من
در این سال خانه
در قرنطینه ی پیش از پرواز
دلم گرفته است
که نمی دانم
دست های خداحافظی ام را
باید به کدام سمت تکان بدهم
که ایستاده باشی .
هوشنگ رئوف
بیمارستان
*
یقین داشته باش
که نیمه شب است
اما تصور کن
فقط تصور کن
که این جا بیمارستان نیست
تصور کن
کاروان سرای ست
در سال هائی خیلی دور
با حجره حجره بار امانتی
تصور کن
ناطور را
خواب برده است
و مرگ
راهزنی ست پشت دیوار
در کمین بار های امانتی
و این را یقین داشته باش
اسفند ماه 90 بیمارستان ......
هوشنگ رئوف
بی تو
*
چه این جا باشم
چه آن جا
فرقی نمی کند
بی تو
آسمان دلم
همیشه بارانی است
آن ابر ها
که بر گورت زار می زنند
دقیقه ای پیش
از حوالی چشمان من
عبور کرده اند !
هوشنگ رئوف
وبلاگ فصل نامه ادبی در گاه : منبع