دیلمان
**
می پیچم
در پیچ های خیس
آن بالا
در خم های پر درخت
گره خورده است
شال خاکستری مِه
بر گردنِ جاده
خیال غصه می شود
در ابرهای بومی
و نم نمِ گونه هایم
بوی بلوطِ سوخته می آورد
گم می شود جنگل
در بارانی که شمالی نمی بارد
بی تابِ بی تاب می گذرم
از تاب های مِه
و تو هم بی چتر
به خانه می رسی
با حلقه حلقه موی خیس
روی پیشانی ات
می ایستی در آینه
گره باز می کنی
از روسریِ خاکستری
و من
دشتِ بازِ دیلمان را
در آفتاب تماشا می کنم .
هوشنگ رئوف
آبان 90