کلیدر
**
بیداد می سراید چگور
و بغض کویری ایل را
تا کو مه های در خاک
بر شال باد می بندد
شب
در بزم های ایلیاتی
غم نامه ی قبیله مرور می شود
و صبح
برنوی خفته در خاک
در دست های گل محمد گل می دهد
شب
از هراس شیهه ی قره
ریز ریز می شود
و کلیدر
مغرور شوکت سواران
آواز دادخواهی ایل را
سرمی دهد
زآن پس خواب
در چشم های حرامیان
زنگی نا آرامی گشت
روباه حیله را
در کرت های درهم چاره
رها کردند
باید
جوبار مهربانی سردار را
از دیمزار ها
به باغ های خرم اربابی کج کنیم
باید بهای گل را
در طاقه طاقه مخمل
شتر شتر
تا خانوار کلمیشی سوغات برد
گل را خرید
و در خطه ی کویر پر پر کرد
تا باغزار باور مردم
از هجوم نا باوری زیر و رو شود
اما گل خشم میشود
پیش از آنکه بمیرم
در قبای سوغاتی
مردار نمی شوم
من به گونه ای در باور مردم شکفته ام
که باید برگ برگ جانم را
تا انتها ورق بزنم
من سهم این قبیله ی پشته کش را ......
هوشنگ رئوف
متاسفانه دفتری از شعرهایم را گم کردم در حمل ونقل منزل و بقیه این شعر را ...