دلم که می گیرد به آنی سرتا سر ایران را ( هوشنگ رئوف )


دلم که می گیرد 
به آنی 
سرتا سر ایران را 
به سرعت دور می زنم 
با یک مداد 
بر روی خط های نقشه ریل می کشم 
از غرب می روم به شرق 
از جنوب می زنم به شمال 
نه از خواب کسی عبور می کنم 
نه در چشم هیچ سرعتی دیده می شوم 
فقط / از جاده های شمالی که می گذرم 
واگن های قدیمی هق هق 
پر از شوری دریا می شوند 
و در ایستگاه های مه گیر چنگلی زمین گیر 
و خیالم 
سوزنبان پیری می شود 
که دیگر 
فانوس کوچکش را 
هیچ کبریتی 
روشن نمی کند .

 

 

هوشنگ رئوف