نه در ییلاق نه در قشلاق هیچ کجا قرار ندارم ( هوشنگ رئوف )


چوپانی 
7 -قطعه پیوسته 
**
1
نه در ییلاق
نه در قشلاق
هیچ کجا قرار ندارم
کاش
با ایل بادها 
همسفر می‌شدم 
2
امسال بهار
با دلم گفتم
چوپان گله‌ی پدرت می‌شوم
و گلوی نی را
از بهارِ رنگ به رنگ ◄«گُلوَنی‌ات »
پر می‌کنم
اما
از کج بختی من
تو شدی
عروسِ گله داری بزرگ 
3
حالا 
مهریه‌ات
گله‌ای بزرگِ بزرگ است
اما بدان
من عاقبت 
گرگ می شوم 
4
پدرت راست می‌گفت
چوپان و خواستگاری دختر کدخدا
ازاین یتیمِ پای چراغ ِ خانه ی مردم 
چه غلط ها .. 
5
پدرت راست می‌گفت
من و 
◄◄(کپه نکی ) کهنه
و دلی عاشق
به وسعتِ دشتی
زیر برف و باران
که آغُل پر و 
خانه‌ی پنج دری
رو به آفتاب نمی‌شود 
6
ستاره جان
شنیده‌ام
شام عروسی‌ات 
طعم خاک داده‌است
نمی‌دانستی
آن گوسفندانِ سر بریده‌ی مفلوک
یارانِ نی نوازی من بودند
در غروب‌های تنهائی .
7
ستاره جان 
مدتی است
گلوی من و این نی
بی‌تابِ بی تابند
پدرت را بگو
شبی
منتظر آتش بازی
این یتیم پا برهنه باشد .

 

 


هوشنگ رئوف

از مجموعه : ناز گلو خوانده ای / کتاب متاثر از نماد و فرهنگ و مولفه های بومی لرستان است . 

◄گلونی = سربند رنگ به رنگ دختران و زنان لر 

◄◄کپه نک = پوششی ضخیم از نمد / پوشش چوپانان



  ادامه مطلب ...