چشمانم را با گله های ابر ( هوشنگ رئوف )


 

چشمانم را 
با گله های ابر 
به صحرا فرستاده ام 
وقتی که بغض می کنم 
گریه هایم جای دیگری می بارند .

 

هوشنگ رئوف


بر بال هایش نقش هیچ مُهری نیست ( هوشنگ رئوف )

کدام سرزمین 

**

بر بال هایش 
نشان هیچ مُهری نیست 
نه ورود 
نه خروج 
گذرنامه اش را باد 
روی میزهای دریا ورق می زند 
ودر هیچ مرزی توقف نمی کند 
برای انگشت نگاری 
پرنده ای که نمی داند 
زادگاهش 
نی زار کدامین سرزمین بوده است .

 

 

هوشنگ رئوف
از کتاب نبض گلوی تاک نشر نصیرا

هی عاشق شدم و هی بار ( هوشنگ رئوف )

هی عاشق شدم و 
هی بار 
روی دل ام گذاشتم و 
ندانستم 
این برف 
کی آمد و 
کی نشست 
مانده ام 
با این دلِ سنگین 
چگونه 
از دامنه های سپیده ِسرم 
بگذرم .

 


هوشنگ رئوف

انارِگونه هایت نصیب من که نشد ( هوشنگ رئوف )

 

یلدا 
**
انار گونه هایت 
نصیب من که نشد 
شده ام 
دهکده ای بی سکنا 
زیر چلوار زمستان 
و مثل طاهربابای لُر تهی دست ام 
عمری ست 
در ریاضتِ خلوت خودم 
قناعت می کنم 
به بادامی از چشم ات 
امشب هم 
مثل تمام شب ها 
یلدای گیسوانت که وزید 
مشتی گندم خاطره 
برشته می کنم 
روی◄ (تژگاه) سینه ام 
و دانه دانه 
روی زبان می گذارم 
باحسرت 
خیره می شوم 
به پسته ی خندان دهان ات .

 

 

هوشنگ رئوف

◄تژگاه = جای آتش / لری

سکوت باد بر زخم هوا ( هوشنگ رئوف )


سکوت باد 
بر زخم هوا 
و سقوط چلچله 
از ارتفاع بال 
دهانی هراسان 
بر پلکی پر از نسیم 
و پروازی دوباره 
در هلهله ی هوا . 



هوشنگ رئوف

از کارهایم / دهه ی شصت

درقرنطینه ی پیش از پرواز ( هوشنگ رئوف )



در

قرنطینه ی پیش از پرواز 
مانده ام 
دست های خدا حافظی ام را 
به کدام سمت تکان بدهم 
که ایستاده باشی .

 

هوشنگ رئوف

خروس آب نبات اسب و سوار ( هوشنگ رئوف )


از کودکی هایم 
*
خروس آب نبات 
اسب و سوار 
ریل و قطار 
برخیزم 
به جستجوی خودم 
صدایم می آید 
شاید همان حوالی باشم 
در کوچه های 
◄باجگیران 
رییس یاور 
ماهیگیران 
شاید هنوز کودکی 
در گوشه ای نشسته 
و سکه های ده شاهی را 
باجیب هایش تقسیم 
و یک ریالی ها را 
در انگشتانش ضرب 
و یا شاید 
از روزگار
عصایی به امانت گرفته 
و با خروسی لال 
به ایستگاه قطار های زمین گیر 
رفته است 
تا از سوزنبان پیر 
سراغ اسبش را بگیرد . 
*

 

هوشنگ رئوف

◄باجگیران / رییس یاور / ماهیگیران /محله های قدیم خرمآباد .

کاش هزار دست بودم و هزار داس ( هوشنگ رئوف )


به یی (عروس )
از دفتر شعرهای ایلیاتی 
**
1
کاش 
هزار دست بودم و 
هزار داس 
شرط کرده اند 
◄(کی خایی ) بعداز درو 
2
دل خوشی مادر 
شده بود همین 
که شب ها 
گره از بقچه ی نشانه بگشاید 
و کاسه های چشم را 
از حض گل های قواره ی مخمل 
پر کند 
3
یک بزازی بزرگ 
پراز کودری و 
مخمل گل دار 
شرم عروس ایلیاتی را 
پنهان نمی کند 
4
آینه آه می کشد 
آنقدر از انار چهره ی دختر 
پر می شود 
هنگام رویت هلال نازک ابرو 
بالای پلک هایش 
آه.. نیمه ی سنگین دیگر ماه 
5
پدر تا شده است 
تا فرش نو را چهارتا کند 
و در صدایی پا خورده می گوید 
سربلندم کنی دختر 
هرچه گفتند 
بگو چشم 
6
عروس بران است 
(سیت بیارم )
(سیت بیارم )
فقط مادر 
بغض خاموش این بیت ها را 
گره ی محکم می زند 
بر چال گلویش 
7
دهل ها 
بر دیوار ی تاریک خفته اند 
ودختران جوان 
پروانه های بخت را 
به دنبال رویا 
پر می دهند 
در باد های کور 
8
داماد نومالگه 
جفتی قاطر به دنبال می کشد 
بر یکی 
باروبنه 
بر یکی 
تازه عروس . 


هوشنگ رئوف

بهار 89
---------------
◄کی خایی (خواستگاری )سیت بیارم :ترانه ای ست لری که در عروسی می خوانند (برایت می آورم )

 


 


 

به یی (عروس ) : شعر و صدا استاد هوشنگ رئوف

چقدر کوچه ها را دویده اند ( هوشنگ رئوف )



چقدر کوچه ها را دویده اند 
در فرارهای تاریک 
و چه میدان ها 
و خیابان هایی را 
نجویده قورت دادند 
در جمعه های بارانی 
حالا 
پرت افتاده اند 
در گوشه ای از خستگی 
و با گره کور بند هایشان 
درست شده اند 
شبیه قیافه ی خودم 
کفش هایم را می گویم .

 


هوشنگ رئوف

هنوز جوراب هایم را ( هوشنگ رئوف )



هنوز 

جوراب هایم را 
نپوشیده ام 
بند کفش هایش را 
گره زده است 
تا سایه به سایه 
هم پا و همراهم باشد 
مرگ 
مرگِ بی مرگ .

 

هوشنگ رئوف

آن سایه را من کشیده ام ( هوشنگ رئوف )


آن سایه را من کشیده ام 
که راحت 
بر آن صندلی 
جوانی ات را سوت بزنی 
می بینی 
از آن همه درخت 
همین عصا 
سهم دست ها و پاهای من شده است 
و از آن همه آواز 
این سمعک 
شناسنامه ها 
در سه برگ کوچک ورق می خورند 
با طعم شیر و 
غم نان و 
بوی خاک 
عزیزمن 
در این سال خانه 
در قرنطینه ی پیش از پرواز 
دل ام گرفته است 
که نمی دانم 
دست های خدا حافظی ام را 
به کدام سمت تکان بدهم 
که تو ایستاده باشی 

 

 

هوشنگ رئوف

از شعر پیر سالی کتاب نبض گلوی تاک نشر نصیرا

 

بار انداخته بودم به دره ی میانسالی ( هوشنگ رئوف )



 

میانسالی
**
بار انداخته بودم 
به دره ی میانسالی 
و چیت فراغت ام را 
گره می زدم 
برساق مهتابی کوه 
که پیدا شدی 
با دو غزال یاغی چشمانت
از ناز بازی زبانت با آب
غل غل ترانه برآمد 
آمدی روی گلیم حسم نشستی
و بوته بوته شعر 
گره خورد بر تار فرش های نجیب لری 
تو ماندی 
به دره ی میانسالی ام 
درختی سایه گستر 
اطراقگاه مردی 
که چشمانم را در غیرت کوه و 
عصمت بلوط گم کرد 
وقتی که چوب 
بر دل دهل می زدند 
پرنده ای شدم 
در گلوی سوخته ی سرناها 
و رفتم صحرا به صحراه 
به جستجوی 
خمار چشم شقایقی که نیافتم 
حالا دست دست می کنم 
چوبی بیابم یا عصایی 
و از این گردنه ی آخر هم 
عبور کنم 
شاید همین نزدیکی 
پشت پلک خاک
شقایقی در حال شکفتن باشد

 


هوشنگ رئوف

بهار 89

به دست و دل ات آنقدر عادت کرده ام ( هوشنگ رئوف )



به دست و دل ات 
آنقدر عادت کرده ام 
که بی تو 
این خانه ی کوچک 
بازار شلوغ شهری غریب می شود 

و من کودکی که گم شده ام .



هوشنگ رئوف

نامت روی زبانم آنقدر شیرین است ( هوشنگ رئوف )



نامت 

روی زبانم 
آنقدر شیرین است 
که عمری ست 
تلخی های دنیا را 
مثل آب سر می کشم .



 

هوشنگ رئوف

سال ها پیش حروف نامت را ( هوشنگ رئوف )

سال ها پیش 
حروف نامت را 
حرف به حرف 
از باغچه های سربی چاپخانه چیدم 
حالا گلدانی عتیقه هستی 
در طاقچه ی دلم .

 

هوشنگ رئوف