پرنده
در صحاری سوزان
خستگی را
میل لحظه ای فرود
بر ترکه ای عمود می کند
بین فرود و پرواز
لقمه ی ست
در پیچ و تاب ِدهان ِ مار .
هوشنگ رئوف
از دفتر پرندگان
تعبیر خوابی
از پشت پلک های زلیخاست
این گل
که آفتاب به آفتاب
به شکلی
روایت می شود
از گلدان حسن یوسف
هوشنگ رئوف
بیمارستانی بزرگ ام
با تمام بخش ها
و در تمام بخش ها
بستری ام
لطفن
آمبولانسی را سریع (پیچ )کنید
تا این بیمارستان را
به نزدیکترین (اورژانس) برساند .
هوشنگ رئوف
میان گریه و گرما
صدای کودکی می پیچد
◄( آوِ لیله آو )
دودبه آب
آویزان بر نی بازوان اش
کودک کاسب گورستان .
هوشنگ رئوف
◄آب لوله آب =
بعداز ظهر های پنجشنبه بیشتر تابستان برای شستن و خنک کردن گورها
این روزها
در بازارهای باد
کاتب ِحجره های پاییز می شوم
تا خواب ِخونی گنجشک را
از روی
برگ های باطله ی چنار
بنویسم .
هوشنگ رئوف
مدرسه ی من
**
زنگ نسیم
در صبح کوهسار
و خط نقره ای آب
بر تخته سبز کوه
نیمکتی از سنگ
و دره
کتاب باز زمین
با نگارش جوی بار .
هوشنگ رئوف
سفر
در ابرهای غروب جمعه
پیاده شد
و باز جاده ماند و
زخم شانه هایش
که آن همه غربت را
جا به جا کرده بود .
هوشنگ رئوف
مزه ی نامت
روی زبانم
آنقدر شیرین است
که توانسته ام تمام عمر
تلخی های دنیا را
مثل آب سر بکشم .
هوشنگ رئوف
همه ی جهان مال من است
بنچاق آن را جایی دنج
در گوشه ای از دلم پنهان کرده ام
دریا ها و رودها را
من گریسته ام
و از سینه نسبم
به کوه های بلند می رسد
شاعرم
جهان روی شانه ی من دور می زند
همین لحظه می توانم
تمام جنگل ها را
به نام حنجره ات قولنامه کنم
به شرطی تو هم
رد چشم هایت را نشانم دهی
تا دوساقه نرگس
فقط دوساقه از آن بر دارم
برای شب های تنهائی ام .
هوشنگ رئوف
جمعه یک فرعی ست
در مسیر گریه های خاک نشین پنجشنبه
که خانوادگی
در آن جمع می شویم
چای دم کرده ی هفته را
برای یکدیگر
در استکان های لب پریده می ریزیم
و درست همان زمان
به یاد می آوریم
که باز
قوطی قند را
جا گذا شته ایم
هوشنگ رئوف
زمین گیر بیابانی ام
پر از تنهائی
هوشنگ رئوف
چاپ خانه
**
نیم قرن پیش
خردک نهالی بودم
نه در خاک باغچه ای
دل خوش به شیطنت های باد و فواره
یا در کناره ی رودی
دل درمیان گاهواره ی موجی ترانه خوان تا دریائی
نیم قرن پیش
خردک نهالی بودم
که مرا
در خاک سربی چاپخانه کاشتند
اینک پیر درختی ام پوک پوک
تلنگری کافیست
که درد
از مغز استخوانم
فریاد برکشد .
هوشنگ رئوف
حالا که معلوم نیست
تا کی و تا کجا
باید به دنبالت بیایم
برایم چوب دستی
از بازوی درخت آلبالو بیاور
می خواهم امانت این پاهای پیر را
به حافظه ی عاشقانه اش به سپارم .
هوشنگ رئوف