-
از بند رخت پیراهنِ گل دارت را بردار ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:08
از بند رخت پیراهنِ گل دارت را بردار پائیز است بهانه به دست باد مده می ترسم هر تکه اش را در آغوشِ درختی لخت پیدا کنم . هوشنگ رئوف
-
پونه ها با دامن های پر عطر ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:07
پونه ها با دامن های پر عطر سربالایی را می دوند تا چشمه مگر از ساق هایت جفتی قو پریده اند در آب . هوشنگ رئوف
-
از رود غباری به رنگ صبح ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:05
از رود غباری به رنگ صبح بر می خیزد اسبانی با سم های مخملی بر جاده های آب می تازند . هوشنگ رئوف
-
صدای زنگ قلب ام را از جا می کند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:04
صدای زنگ قلب ام را از جا می کند تا تند تند بدود پشت درب اما مامور برق ایستاده است تو نیستی که دست روی قلب ام بگذاری که از تمام کنتورهای دنیا تند تر می زند بر می گردم و امروز را باز در تاریکی خودم می نشینم . هوشنگ رئوف
-
کِل زنان کوهپایه ای رنگ به رنگ را ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:03
عروس ** کِل زنان کوهپایه ای رنگ به رنگ را می رقصانند در هوای اردیبهشتی◄ (گلونی ) وقوچی را با آئینه ای بر پیشانی می آورند تا پیش پای عروس آفتاب و صورت عروس در آئینه وناگاه صدای سُرنای خون از گلوی قوچ چهره ی ترس خورده ی عروس در برقِ تکه تکه های آینه خا ک آلود و خونین پرا کنده روی زمین . هوشنگ رئوف ◄گلونی :سربند زنان لر
-
کنارِِ جاده ی نسیم و ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 14:02
کنارِِ جاده ی نسیم و پروانه مسافرِ خسته را سایه می دهی و نمیدانی که انگشتانت سوختباری می شود برای چای عصرانه اش . هوشنگ رئوف
-
در گاهواره ی صدایم (هوشنگ رئوف)
شنبه 29 اسفند 1394 14:01
این شعر را 28 سال پیش برای پسرم هامون نوشتم که حالا خودش مردی ست . ** در گاهواره ی صدایم به خواب می روی و نمی دانی تا رویش سبزه دستان ات بر ساقه های دستانم عریانی حسرت چه وسعتی دارد با سُکر بال های تنفس پروانه های لبخند را در باغِ شیر خوارگی خواب پر می دهی و نمی دانی دیریست شال بلند کهولت برکمرگاه استخوانی عمرم پیچ...
-
جنگل تمام قد می ایستد ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:58
جنگل تمام قد می ایستد سینه در سینه ی باد تا جلوسِ گلوارت بر رنگ رنگِ علف زار پرچین پاورچین تمشک می چیند از لای برگ های لهجه ات دهان ام وسوسه ی هوا می شود تا جنگل را سر بکشم یک نفس . هوشنگ رئوف
-
بی آنکه بدانند می افتند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:57
بی آنکه بدانند می افتند از بال های پرواز و برهنه می رقصند در هیاهوی آتش تا جیک جیک های برشته بخوانند زیر دندان هایی در محال گرمسیر حکایت گنجشک هایی ست که از سرما کوچ می کند هوشنگ رئوف اتفاق این شعر را در یکی از شهر های جنوب دیده ام
-
آن روز عصر از قیل و قال جارو ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:56
آن روز عصر از قیل و قال جارو باید می دانستم داری رد قدم هایت را از روی فرش بر می داری حالا من و خانه به هم ریخته ایم گاهی من سرم را پرت می کنم به دیوار گاهی دیوار آجر آجر بر زخم های من خلاصه خسته ام آنقدر که خستگی را هم خسته کرده ام من با چند حبه قرص به کمی خواب آشفته می رسم اما خانه تمام شب به فردای بی صدای قدم های...
-
چه سپیدی یک دستی ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:54
چه سپیدی یک دستی تمام شب ابرها پنبه زارانِ آسمان را چیده اند . هوشنگ رئوف
-
لطفن این مرگ ها را پای حساب دریا نیاورید ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:46
لطفن این مرگ ها را پای حساب دریا نیاورید وقتی سُرنگی پراز باروت تزریق می شود بر عضله ی زندگی دریا فقط گریزگاهی ست شاید زندگی را نهنگی که به ساحل آمده بود پیش از خودکشی نعش های فراوان قاب شد در خیسی چشمان اش و سواحل دنیا پرشد از گریه های بی هنگامِ نهنگ ها هوشنگ رئوف
-
چه بی هنگام این غبار خاکستری برخاست ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:44
چه بی هنگام این غبار خاکستری برخاست پیش از آنکه جنون ِآب را روی درختِ فواره تماشا کنم . هوشنگ رئوف
-
می بینی چه بادی می وزد ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:43
چه بادی می وزد بر باغ های ویران که حتی غنچه های بسته را هم پر پر می کند و مرگ سبد سبد کودک می چیند از شاخه های شکسته هوشنگ رئوف
-
تنگِ این غروب را چه کسی بسته است ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:41
دلتنگی ** تنگِ این غروب را چه کسی بسته است که بارِ این حیوان هی کج می شود و سنگین دست و پا می کشد بر زمختی خاک دل ات که می گیرد غروب مثل قاطری ست با باری سنگین و سربار که باید خم های گردنه های پر پیچ را بگذرد با تنگی نفس . هوشنگ رئوف
-
بیداد می سراید چگور ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:40
کلیدر ** بیداد می سراید چگور و بغض کویری ایل را تا کو مه های در خاک بر شال باد می بندد شب در بزم های ایلیاتی غم نامه ی قبیله مرور می شود و صبح برنوی خفته در خاک در دست های گل محمد گل می دهد شب از هراس شیهه ی قره ریز ریز می شود و کلیدر مغرور شوکت سواران آواز دادخواهی ایل را سرمی دهد زآن پس خواب در چشم های حرامیان زنگی...
-
هی جار می زنی ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:38
هی جار می زنی ارزان ِ ارزان خرمای فاتحه یکبار هم لبخند سیب را در این محله بگردان . هوشنگ رئوف />
-
بالش و بسترت که علف زار باشد ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:37
برای عابدین بهاروند نوشتم ** بالش و بسترت که علف زار باشد خیال سر به جنون می زند تا روزگار جوانی حیف نمی توانم رد چشم هایت را از پشت آن عینک دودی تماشا کنم بی شک دل داده ای به آواز جامی در گلوی مشک و خیره به ساق های آهویی در رقص آب . هوشنگ رئوف
-
به قد ِقامت ِخسته ات ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:36
به قد ِقامت ِخسته ات تفنگی دنبال جمجمه ات افتاده است در کوچه ها ی زخمی کوبانی در این خار زار باسرعت بادهم که بگذری باز در امان نیستی و من چقدر غمگینم برای این دست های بی دست و پای خودم . هوشنگ رئوف
-
یک قطره شبنم بوسه ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:36
یک قطره شبنم بوسه بر لب گل بود وقتی پرنده رسید گل در میان دندان های قیجی نفس می برید . هوشنگ رئوف
-
مرگ خوابی ست که ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:35
مرگ خوابی ست که قفل می شود در خاک . هوشنگ رئوف
-
پرم از گریه های کلمات ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:33
پرم از گریه های کلمات روی خط های کاغذ ِده شاهی که از سرحد ی تا سرحدی دیگر به شب نشینی چشم ها می رفتند پرم از ایستگاه های سر به زیر ِجمعه های بی پولی و پوتین های سنگین که زمین گیر می شدند در چُرت پارک های تنهایی از شب های بی ستاره ی قراولی و بغض های پنهان زیر پتو های خاکستری من کهنه صندوقِ پُستی هستم جا مانده بر دیوار...
-
آن بالا در خَم های پر درخت ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:32
آن بالا در خَم های پر درخت شال خاکستری مه گره خورده است بر گردن ِخیس جاده خیال ات با ابرهای بومی می آید و نم نمی بر گونه هایم بوی سوخته ی بلوط می آورد جنگل گم شده است در بارانی که شمالی نمی بارد میدانم آن جا که هستی باران است با بی تابی های دل ام از تاب تاب مه عبور میکنم تو هم به خانه رسیده ای با حلقه حلقه موی خیس و...
-
با واژه های شمشاد تحریر گردن ِکشیده ی آهویی ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:30
شمشاد * با واژه های شمشاد تحریر گردن ِکشیده ی آهویی به سمت ِ ماه ِ و بال بازِِ ِ پرنده ای رو در روی آبی باز بر کاغذ ِ خیس ِ چمن چه شعر های دل انگیزی جلوه می کند بر سطر سطر ِ خیابانی که شکل ابروی سیز دریاست . هوشنگ رئوف
-
حواسم برگ باران زده ی ست ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:29
سوگ سرود ها ** 25 آذر ماه 81 روز تلخ و غم باری بود برایم ----------------------------------------- 1 حواسم برگ باران زده ی ست روی حافظه ی باغچه آن جا که شادمانی ات بال بال می زد از تماشای گلی کوچک بر درختِ انار حالا کجایی که تماشا کنی انارستان ِدل ام را با زخم ِ چاک چاک ِ هزار هزار انار . 2- چه این جا باشم چه آن جا...
-
جای دوری نرفته ام همین نزدیکی ها ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:27
جای دوری نرفته ام همین نزدیکی ها پشت برف مانده ام و صدایم را آنتن های بلند هم عبور نمی دهند نه پیامی دارم نه تصویری سیم کارتم به سرفه افتاده است فقط زنگ گوشی ام را برای خوردن قرص هایم روی لحظه های مشخص تنظیم کرده ام . هوشنگ رئوف ***************************** نه پیامی نه تصویری ** جای دوری نرفته ام همین نزدیکی پشت برف...
-
از صف های گریه برگشته است ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:25
از صف های گریه برگشته است افتاده در خستگی سیاه این عکس و در چشمان خیس اش کودکانی با کاسه های خالی صف بسته اند سال های سال است که از پدر تکه استخوانی هم نمانده اما هرشب در پشت پلک های من کودکانی با کاسه های خالی می دوند و صبح دوباره در خیسی چشمان پدر به صف می ایستند . هوشنگ رئوف
-
غزالی که با چشمانت ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:23
غزالی که از چشمانت به خیابان آمد مرا به کوه زد حالا نه در خیابان ام نه بر کوه کنار تغزل های یادت خانه نشین شده ام . هوشنگ رئوف
-
هنوز برای نشستن ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:23
هنوز برای نشستن سهمی دارم بر نیمکتی که در سمتِ آفتاب گیر این پارک مانده است و کمی دویدن به ذخیره در گام هایم تا همین که غروب پلک نشان داد پروانه ها را جمع کنم و به آغوش امن کلمات بروم هنوز می توانم با یک مداد و یک برگ کاغذ زمستان را به نا کجا آباد ِ هر کجای ممکن تبعید کنم و شکل دهان تو را از روی صدای پرندگان طوری...
-
صدای زنگ دل ام را از جا می کند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:22
صدای زنگ دل ام را از جا می کند به هوای تو تند تند می دود قلبم پشت در مامور برق ایستاده است تو نیستی که دست روی قلب ام بگذاری که از تمام کنتور های دنیا سبقت گرفته است امروز هم می نشینم در خاموشی خودم . هوشنگ رئوف صدای زنگ : شعر و دکلمه ، هوشنگ رئوف