-
از آن همه درخت ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:21
از آن همه درخت همین عصا سهم دست ها و پاهای من شد و از آن همه آواز این سمعک . هوشنگ رئوف
-
شب و بیابان و آسمانی دل تنگ ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:20
شب و بیابان و آسمانی دل تنگ و برفی که سنگین سنگین بر گرده ی زمین می نشیند تا چشم می رود نه جاده ای نه رد پایی به کدام سمت ِاین سپیدی پهناور بانگ بر آورم آه ه ه ه های... آه ه ه های... مسافر ِ تک و تنهایم . هوشنگ رئوف ملهم از یک تک بیت لُری
-
در افریقا یوز پلنگ نام دیگر گرسنگی ست ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:19
در افریقا یوز پلنگ نام دیگر گرسنگی ست که بیابان های خشک را می دود و اینجا جاگواری سفید است با عینک دودی که جیغ سرعتش پاهای برهنه ی افریقای پیاده را بر آسفالت داغ می چسباند . هوشنگ رئوف فروردین 91 مدینه
-
در سرم ترمینالی بزرگ دور می زند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:18
در سرم ترمینالی بزرگ دور می زند هی دور می زند و اتوبوس هایی که نیمه شب می رسند با غربت جاده های طویل و مسافرانی که هیچکدام را نمی شناسم سیگار پشت سیگار و دهانم که پراز دود ... و باز حواسم مچاله می شود مثل یک تکه ی کاغذ در سرعت باد بر سطح ِ جاده هایی که مقصدی ندارند . هوشنگ رئوف
-
یک شب شمایل ات از قایقِ ماه ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:17
یک شب شمایل ات از قایق ِ ماه در رودخانه افتاد حالا مانده ام در مهتاب خوانی آب جلالِ کدام دریایی . هوشنگ رئوف
-
فقط یک شب میهمان خانه ی ما بودی ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:16
فقط یک شب میهمان خانه ی ما بودی مدت هاست که رختخواب ها دل سپرده اند به حکایت های بالشی که آن شب زیر سر گذاشتی هوشنگ رئوف
-
پُرم با نامه هایی از غربت ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:14
پُرم با نامه هایی از غربت از جمعه های بی پولی بر نیم کت های پارک های مجانی از خبر های ناگوار از بغض ها و تحمل های اجباری در شب های بی ستار ه ی نگهبانی از نامه های عاشقانه با گریه های بی صدا لای پتو های خاکستری من صندوق پُستی هستم از سال های دور جامانده بر دیوارِیک سربازخانه ی قدیمی . هوشنگ رئوف
-
چه تلخ بود در باورِ کودکی ام ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:13
گَوزن ** چه تلخ بود در باورِ کودکی ام درختی از جنگل شاخه هایش را گره بزند بر شاخ های بلند گَوزنی در فرار تا ساق های دویدن سقوط کنند بر خاک چه تلخ بود هنوز از یاد نبرده ام چشمان ِ ترسخورده اش را در محاصره ی تیز ِ دندان های تهدید می خواستم در آن ساعت تبر باشم و جان ِ درخت را ریز ریز کنم لای کتاب و نمی دانستم شکار چیان...
-
بهار دختری ست در بامداد بلوغ ( هوشنگ رئوف)
شنبه 29 اسفند 1394 13:13
بهار دختری ست در بامداد بلوغ که با سبدی پر از بوسه به دیدارِدرخت می رود . هوشنگ رئوف
-
نه پای تاخت دارند نه پای تاخت دارند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:11
اسبان ساحلی ** نه پای تاخت دارند نه نای شیهه اسبانِ ساحلی تازه از خمار برگشته اند و روی ماسه های نرم لحظه به لحظه عکس می شوند در قاب های مختلف اسبی که عکس می شود چه فرق می کند اصیل باشد یا از نژاد اسبان درشکه . هوشنگ رئوف ساحل بابلسر
-
قطار که در کمرکش کوه ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:10
قطار که در کمرکش کوه ناله میکند بیابان پر از دل تنگی های کهنه می شود سال ها پیش قدم به قدم پدران ما خستگی و غریبی را میان خط های آهن جا گذاشتند آن سال ها که کارگران ِساده ی اداره ی طُرق بودند . هوشنگ رئوف ************************* دل تنگی های کهنه ** قطار که در کمرکش کوه ناله می کند بیابان پراز دل تنگی های کهنه می شود...
-
زخمی حتی اگر کوچکِ کوچک ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:06
زخمی حتی اگر کوچکِ کوچک بر انگشت ِ درخت بیفتد خون می چکد از ناخن بهار تصور کن حال بهار را وقتی تبر به جانِ درخت می افتد . هوشنگ رئوف
-
پدرم سیگار انگشت پیچ می کشید ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:04
پدرم سیگار انگشت پیچ می کشید با توتون اشنویه می گفت طعم کوهستان می دهد پدرم درخت بلوطی بود که جا به جا شده بود هوشنگ رئوف
-
برگ ها یا زمین گیر می شوند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:03
پاییزی ** برگ ها یا زمین گیر می شوند یا دنبال باد می افتند و می روند جمع می شوند در گوشه ای از سرما برگ ها نمی دانند همه جا پاییز با کبریتی پُر ایستاده است . هوشنگ رئوف از مجموعه جنون آب انتشارات نصیرا .
-
چند لحظه پیش خودم ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:02
پاییزی (5) ** چند لحظه پیش خودم لبخندی میان چروک لبانم گذاشتم و ایستادم در همین عکس کنار پاییز یعنی برگ ها را هم به همین سرعت به تاراج می برد این فصل . هوشنگ رئوف
-
کمی صبر کن می خواهم چشمانم را ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:01
کمی صبر کن می خواهم چشمانم را کاسه کاسه از تماشایت پرکنم آن قدر که لب ریزِِ لبریز شوند وقتی نیستی آن چنان دل تنگ می شوم که دیگر حوصله ی بی قراری های این چشم ها را ندارم . هوشنگ رئوف
-
می پیچم در پیچ های خیس آن بالا ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 13:00
دیلمان ** می پیچم در پیچ های خیس آن بالا در خم های پر درخت گره خورده است شال خاکستری مِه بر گردنِ جاده خیال غصه می شود در ابرهای بومی و نم نمِ گونه هایم بوی بلوطِ سوخته می آورد گم می شود جنگل در بارانی که شمالی نمی بارد بی تابِ بی تاب می گذرم از تاب های مِه و تو هم بی چتر به خانه می رسی با حلقه حلقه موی خیس روی پیشانی...
-
تازه از خمار بر گشته اند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:59
ساحل ..... ** تازه از خمار بر گشته اند اسبانِ ساحلی نه پای تاخت دارند نه نای شیهه فقط روی ماسه های نرم لحظه به لحظه عکس می شوند در قاب های مختلف اسبی که عکس می شود چه فرق می کند حالا از نژادی اصیل باشد یا از نژادِ اسبانِ درشکه . هوشنگ رئوف ساحل بابلسر آبان 92
-
از عبورت مژه بر هم نزدم ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:58
از عبورت مژه بر هم نزدم تا با تمام میدان در چشمان ام دور بزنی هنوز ابتدای شب است و خیابان های تاریک روی پلک هایم سرعت گرفته اند امشب را همین جا بمان و با هر کفشی که دوست داری روی خواب هایم قدم بزن قول می دهم همین جا کنار همین پیاده رو خواب به خواب بروم . هوشنگ رئوف
-
دلم که می گیرد به آنی ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:56
دلم که میگیرد ... ** دلم که می گیرد به آنی سرتا سر ایران را درور می زنم با یک مداد روی خط های نقشه به سرعت ریل می کشم از غرب می زنم به شرق از جنوب می روم به شمال نه خواب کسی را به هم می زنم و نه در چشم هیچ سرعتی دیده می شوم فقط از راههای شمالی که می گذرم قطار پر از بوی شوری دریا می شود و واگن های کهنه ی هق هق در...
-
دیوارهایی از تور در هوای بال هایت ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:55
گرمسیر ** دیوارهایی از تور در هوای بال هایت فاصله به فاصله گره ای کور می شوند تا ارتفاع پروازت زمستان را همین حوالی بمان خوابِ نازِ مردمِ گرمسیر بر ناز بالشی ست که از پر های نازنین ات دوخته اند .. هوشنگ رئوف
-
چشمانم را با گله های ابر ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:54
چشمانم را با گله های ابر به صحرا فرستاده ام وقتی که بغض می کنم گریه هایم جای دیگری می بارند . هوشنگ رئوف
-
بر بال هایش نقش هیچ مُهری نیست ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:53
کدام سرزمین ** بر بال هایش نشان هیچ مُهری نیست نه ورود نه خروج گذرنامه اش را باد روی میزهای دریا ورق می زند ودر هیچ مرزی توقف نمی کند برای انگشت نگاری پرنده ای که نمی داند زادگاهش نی زار کدامین سرزمین بوده است . هوشنگ رئوف از کتاب نبض گلوی تاک نشر نصیرا
-
هی عاشق شدم و هی بار ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:51
هی عاشق شدم و هی بار روی دل ام گذاشتم و ندانستم این برف کی آمد و کی نشست مانده ام با این دلِ سنگین چگونه از دامنه های سپیده ِسرم بگذرم . هوشنگ رئوف
-
انارِگونه هایت نصیب من که نشد ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:50
یلدا ** انار گونه هایت نصیب من که نشد شده ام دهکده ای بی سکنا زیر چلوار زمستان و مثل طاهربابای لُر تهی دست ام عمری ست در ریاضتِ خلوت خودم قناعت می کنم به بادامی از چشم ات امشب هم مثل تمام شب ها یلدای گیسوانت که وزید مشتی گندم خاطره برشته می کنم روی◄ (تژگاه) سینه ام و دانه دانه روی زبان می گذارم باحسرت خیره می شوم به...
-
سکوت باد بر زخم هوا ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:49
سکوت باد بر زخم هوا و سقوط چلچله از ارتفاع بال دهانی هراسان بر پلکی پر از نسیم و پروازی دوباره در هلهله ی هوا . هوشنگ رئوف از کارهایم / دهه ی شصت
-
درقرنطینه ی پیش از پرواز ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:16
در قرنطینه ی پیش از پرواز مانده ام دست های خدا حافظی ام را به کدام سمت تکان بدهم که ایستاده باشی . هوشنگ رئوف
-
خروس آب نبات اسب و سوار ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:14
از کودکی هایم * خروس آب نبات اسب و سوار ریل و قطار برخیزم به جستجوی خودم صدایم می آید شاید همان حوالی باشم در کوچه های ◄باجگیران رییس یاور ماهیگیران شاید هنوز کودکی در گوشه ای نشسته و سکه های ده شاهی را باجیب هایش تقسیم و یک ریالی ها را در انگشتانش ضرب و یا شاید از روزگار عصایی به امانت گرفته و با خروسی لال به ایستگاه...
-
کاش هزار دست بودم و هزار داس ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:13
به یی (عروس ) از دفتر شعرهای ایلیاتی ** 1 کاش هزار دست بودم و هزار داس شرط کرده اند ◄(کی خایی ) بعداز درو 2 دل خوشی مادر شده بود همین که شب ها گره از بقچه ی نشانه بگشاید و کاسه های چشم را از حض گل های قواره ی مخمل پر کند 3 یک بزازی بزرگ پراز کودری و مخمل گل دار شرم عروس ایلیاتی را پنهان نمی کند 4 آینه آه می کشد آنقدر...
-
چقدر کوچه ها را دویده اند ( هوشنگ رئوف )
شنبه 29 اسفند 1394 12:11
چقدر کوچه ها را دویده اند در فرارهای تاریک و چه میدان ها و خیابان هایی را نجویده قورت دادند در جمعه های بارانی حالا پرت افتاده اند در گوشه ای از خستگی و با گره کور بند هایشان درست شده اند شبیه قیافه ی خودم کفش هایم را می گویم . هوشنگ رئوف