چه بی هنگام
این غبار خاکستری برخاست
پیش از آنکه
جنون ِآب را
روی درختِ فواره
تماشا کنم .
هوشنگ رئوف
چه بادی می وزد
بر باغ های ویران
که حتی
غنچه های بسته را هم
پر پر می کند
و مرگ
سبد سبد
کودک می چیند
از شاخه های شکسته
هوشنگ رئوف
دلتنگی
**
تنگِ این غروب را
چه کسی بسته است
که بارِ این حیوان
هی کج می شود
و سنگین دست و پا می کشد
بر زمختی خاک
دل ات که می گیرد
غروب
مثل قاطری ست
با باری سنگین و سربار
که باید
خم های گردنه های پر پیچ را
بگذرد
با تنگی نفس .
هوشنگ رئوف
برای عابدین بهاروند نوشتم
**
بالش و
بسترت
که علف زار باشد
خیال سر به جنون می زند
تا روزگار جوانی
حیف نمی توانم
رد چشم هایت را
از پشت آن عینک دودی تماشا کنم
بی شک
دل داده ای به آواز جامی
در گلوی مشک
و خیره
به ساق های آهویی
در رقص آب .
هوشنگ رئوف
به قد ِقامت ِخسته ات
تفنگی دنبال جمجمه ات افتاده است
در کوچه ها ی زخمی کوبانی
در این خار زار
باسرعت بادهم که بگذری
باز در امان نیستی
و من چقدر غمگینم
برای این دست های
بی دست و پای خودم .
هوشنگ رئوف
پرم
از گریه های کلمات
روی خط های کاغذ ِده شاهی
که از سرحد ی
تا سرحدی دیگر
به شب نشینی چشم ها می رفتند
پرم
از ایستگاه های سر به زیر ِجمعه های بی پولی
و پوتین های سنگین
که زمین گیر می شدند
در چُرت پارک های تنهایی
از شب های بی ستاره ی قراولی
و بغض های پنهان
زیر پتو های خاکستری
من
کهنه صندوقِ پُستی هستم
جا مانده
بر دیوار ِ سرباز خانه ای قدیمی .
هوشنگ رئوف
شمشاد
*
با واژه های شمشاد
تحریر گردن ِکشیده ی آهویی
به سمت ِ ماه ِ
و بال بازِِ ِ پرنده ای
رو در روی آبی باز
بر کاغذ ِ خیس ِ چمن
چه شعر های دل انگیزی
جلوه می کند
بر سطر سطر ِ خیابانی
که شکل ابروی سیز دریاست .
هوشنگ رئوف
سوگ سرود ها
**
25 آذر ماه 81 روز تلخ و غم باری بود برایم
-----------------------------------------
1
حواسم
برگ باران زده ی ست
روی حافظه ی باغچه
آن جا که شادمانی ات
بال بال می زد
از تماشای گلی کوچک
بر درختِ انار
حالا کجایی
که تماشا کنی
انارستان ِدل ام را
با زخم ِ چاک چاک ِ
هزار هزار انار .
2-
چه این جا باشم
چه آن جا
فرقی نمی کند
بی تو
آسمانِ دل ام همیشه بارانی ست
آن ابرها
که بر گورت زار می زنند
دقیقه ای پیش
از حوالیِ چشمانِ من
عبور کرده اند .
3-
خاک را به هم زدی
و باغچه را
پر از پیاز نرگس کردی
و بی گاه
به سفرِ همیشه ی خاک رفتی
حالا
باغچه پر شده
از بوته های سبز
با گل هایی
به شکل انگشتان ات .
4-
همین چند لحظه پیش بود
که آمدم
دستمالِ دل ام را
بر سنگِ مزارت گشودم
و هسته ی
چند حبه خرمای بغض را
جدا کردم و
دوشیشه گلاب اشک
برنامت پاشیدم
همین چند لحظه پیش بود
پس باز
این دستمال پرو
این شیشه های گلاب را
از کجا آورده ام .
هوشنگ رئوف
جای دوری نرفته ام
همین نزدیکی ها
پشت برف مانده ام
و صدایم را
آنتن های بلند هم
عبور نمی دهند
نه پیامی دارم
نه تصویری
سیم کارتم به سرفه افتاده است
فقط
زنگ گوشی ام را
برای خوردن قرص هایم
روی لحظه های مشخص
تنظیم کرده ام .
هوشنگ رئوف
*****************************
نه پیامی نه تصویری
**
جای دوری نرفته ام
همین نزدیکی
پشت برف مانده ام
و
آنتن های بلند هم
صدایم را
عبور نمی دهند
خیلی وقت است
سیم کارتم به سرفه افتاده است
نه پیامی دارم
نه تصویری
فقط
زنگ گوشی ام را
برای خوردن قرص هایم
روی لحظه های مشخص
تنظیم کرده ام .
هوشنگ رئوف
ادامه مطلب ...
از صف های گریه
برگشته است
افتاده در خستگی سیاه این عکس
و در چشمان خیس اش
کودکانی
با کاسه های خالی
صف بسته اند
سال های سال است
که از پدر
تکه استخوانی هم نمانده
اما هرشب
در پشت پلک های من
کودکانی با کاسه های خالی می دوند
و صبح دوباره
در خیسی چشمان پدر به صف می ایستند .
هوشنگ رئوف
صدای زنگ
دل ام را از جا می کند
به هوای تو
تند تند می دود قلبم
پشت در
مامور برق ایستاده است
تو نیستی
که دست
روی قلب ام بگذاری
که از تمام کنتور های دنیا
سبقت گرفته است
امروز هم
می نشینم
در خاموشی خودم .
هوشنگ رئوف
شب و بیابان
و آسمانی دل تنگ
و برفی
که سنگین سنگین
بر گرده ی زمین می نشیند
تا چشم می رود
نه جاده ای
نه رد پایی
به کدام سمت ِاین سپیدی پهناور
بانگ بر آورم
آه ه ه ه های... آه ه ه های...
مسافر ِ تک و تنهایم .
هوشنگ رئوف
ملهم از یک تک بیت لُری
در افریقا
یوز پلنگ
نام دیگر گرسنگی ست
که بیابان های خشک را
می دود
و اینجا
جاگواری سفید است
با عینک دودی
که جیغ سرعتش
پاهای برهنه ی افریقای پیاده را
بر آسفالت داغ
می چسباند .
هوشنگ رئوف
فروردین 91 مدینه
در سرم
ترمینالی بزرگ
دور می زند
هی دور می زند
و اتوبوس هایی که نیمه شب
می رسند
با غربت جاده های طویل
و مسافرانی که هیچکدام را نمی شناسم
سیگار پشت سیگار
و دهانم که پراز دود ...
و باز حواسم
مچاله می شود
مثل یک تکه ی کاغذ
در سرعت باد
بر سطح ِ جاده هایی
که مقصدی ندارند .
هوشنگ رئوف
یک شب
شمایل ات
از قایق ِ ماه
در رودخانه افتاد
حالا مانده ام
در مهتاب خوانی آب
جلالِ کدام دریایی .
هوشنگ رئوف