فقط یک شب
میهمان خانه ی ما بودی
مدت هاست
که رختخواب ها
دل سپرده اند
به حکایت های بالشی
که آن شب
زیر سر گذاشتی
هوشنگ رئوف
پُرم
با نامه هایی از غربت
از جمعه های بی پولی
بر نیم کت های پارک های مجانی
از خبر های ناگوار
از بغض ها و
تحمل های اجباری
در شب های بی ستار ه ی نگهبانی
از نامه های عاشقانه
با گریه های بی صدا
لای پتو های خاکستری
من
صندوق پُستی هستم
از سال های دور
جامانده
بر دیوارِیک سربازخانه ی قدیمی .
هوشنگ رئوف
گَوزن
**
چه تلخ بود
در باورِ کودکی ام
درختی از جنگل
شاخه هایش را
گره بزند
بر شاخ های بلند گَوزنی در فرار
تا ساق های دویدن
سقوط کنند بر خاک
چه تلخ بود
هنوز از یاد نبرده ام
چشمان ِ ترسخورده اش را
در محاصره ی تیز ِ دندان های تهدید
می خواستم در آن ساعت
تبر باشم
و جان ِ درخت را
ریز ریز کنم لای کتاب
و نمی دانستم
شکار چیان
سفارش تصویر را
آنگونه گفته بودند به نقاش
آه ... گَوزن ِخوش گردن
در کتابِ سوم ابتدایی ام
که هنوز
اضطراب نفس هایت را
رسم می کنند
خطوط نفس هایم . .
هوشنگ رئوف
بهار
دختری ست در بامداد بلوغ
که با سبدی پر از بوسه
به دیدارِدرخت می رود .
هوشنگ رئوف
اسبان ساحلی
**
نه پای تاخت دارند
نه نای شیهه
اسبانِ ساحلی
تازه از خمار برگشته اند
و روی ماسه های نرم
لحظه به لحظه
عکس می شوند
در قاب های مختلف
اسبی که عکس می شود
چه فرق می کند
اصیل باشد
یا از نژاد اسبان درشکه .
هوشنگ رئوف
ساحل بابلسر
پدرم
سیگار انگشت پیچ می کشید
با توتون اشنویه
می گفت
طعم کوهستان می دهد
پدرم
درخت بلوطی بود
که جا به جا شده بود
هوشنگ رئوف
پاییزی
**
برگ ها
یا زمین گیر می شوند
یا دنبال باد می افتند
و می روند
جمع می شوند در گوشه ای از سرما
برگ ها نمی دانند
همه جا پاییز
با کبریتی پُر ایستاده است .
هوشنگ رئوف
از مجموعه جنون آب انتشارات نصیرا .
کمی صبر کن
می خواهم چشمانم را
کاسه کاسه
از تماشایت
پرکنم
آن قدر که لب ریزِِ لبریز شوند
وقتی نیستی
آن چنان دل تنگ می شوم
که دیگر
حوصله ی بی قراری های
این چشم ها را ندارم .
هوشنگ رئوف
ساحل .....
**
تازه از خمار بر گشته اند
اسبانِ ساحلی
نه پای تاخت دارند
نه نای شیهه
فقط
روی ماسه های نرم
لحظه به لحظه عکس می شوند
در قاب های مختلف
اسبی که عکس می شود
چه فرق می کند
حالا از نژادی اصیل باشد
یا از نژادِ اسبانِ درشکه .
هوشنگ رئوف
ساحل بابلسر آبان 92
از عبورت
مژه بر هم نزدم
تا با تمام میدان
در چشمان ام دور بزنی
هنوز ابتدای شب است
و خیابان های تاریک
روی پلک هایم
سرعت گرفته اند
امشب را
همین جا بمان
و با هر کفشی
که دوست داری
روی خواب هایم
قدم بزن
قول می دهم
همین جا
کنار همین پیاده رو
خواب به خواب بروم .
هوشنگ رئوف
دلم که میگیرد ...
**
دلم که می گیرد
به آنی
سرتا سر ایران را
درور می زنم
با یک مداد
روی خط های نقشه
به سرعت
ریل می کشم
از غرب می زنم به شرق
از جنوب می روم به شمال
نه خواب کسی را به هم می زنم
و نه در چشم هیچ سرعتی
دیده می شوم
فقط
از راههای شمالی که می گذرم
قطار
پر از بوی شوری دریا می شود
و واگن های کهنه ی هق هق
در ایستگاه های مِه گیر جنگلی
زمینگیر
و خیالم
سوزن بان پیری می شود
که فانوس کوچکش را
رو به بیابان تاریک
تکان می دهد .
هوشنگ رئوف
گرمسیر
**
دیوارهایی از تور
در هوای بال هایت
فاصله به فاصله
گره ای کور می شوند
تا ارتفاع پروازت
زمستان را
همین حوالی بمان
خوابِ نازِ مردمِ گرمسیر
بر ناز بالشی ست
که از پر های نازنین ات
دوخته اند ..
هوشنگ رئوف
چشمانم را
با گله های ابر
به صحرا فرستاده ام
وقتی که بغض می کنم
گریه هایم جای دیگری می بارند .
هوشنگ رئوف
کدام سرزمین
**
بر بال هایش
نشان هیچ مُهری نیست
نه ورود
نه خروج
گذرنامه اش را باد
روی میزهای دریا ورق می زند
ودر هیچ مرزی توقف نمی کند
برای انگشت نگاری
پرنده ای که نمی داند
زادگاهش
نی زار کدامین سرزمین بوده است .
هوشنگ رئوف
از کتاب نبض گلوی تاک نشر نصیرا
هی عاشق شدم و
هی بار
روی دل ام گذاشتم و
ندانستم
این برف
کی آمد و
کی نشست
مانده ام
با این دلِ سنگین
چگونه
از دامنه های سپیده ِسرم
بگذرم .
هوشنگ رئوف