خانه های نخی بلم هایی واژگونند ( هوشنگ رئوف )


 

خانه های نخی 
بلم هایی واژگونند 
در طغیان رودخانه باد
و لحظه ها 
کبوترانی بی سر
در دهان کف خون شغالی به تاراج
در اعلام ثانیه هایی سرخ
و نعره های باروتی 
بر چخماغ زمین 
پروانه جانم را
در کجای خاک پنهان کنم
که فاصله ام تا خاکستر
اجاق گسترده زمین است. 

 

 

هوشنگ رئوف

پرنده ی کوچک به مادرش گفت ( هوشنگ رئوف )


پرنده‌ی کوچک 
به مادرش گفت :
به کوهستان برویم
هر شب 
از هراس ِ تفنگ‌های بادی
خوابم نمی‌برد .

 

 

هوشنگ رئوف

از کتاب دوحنجره آواز

 

 

سحر گاهان دوپرنده ی کوهی ( هوشنگ رئوف )

سحر گاهان 
دوپرنده ی کوهی 
عقدِ بهارانه ی عشق را 
در محضر علفزار 
با حضور چند بنفشه گره زدند .

 


هوشنگ رئوف


زمستان ها می آیند و می روند ( هوشنگ رئوف )

زمستان ها

 می آیند و می روند

 اما 

ناز سیاهی چشمان تو 

هی بیشتر و هی بیشتر می شوند

 

 

 هوشنگ رئوف

بر آن بلندی چراغانی را می بینی( هوشنگ رئوف )

بر آن بلندی 
چراغانی را می بینی
کوه ها 
به هم رسیدند و 
یکی شدند اما 
من و تو
از هم
هی دور و
هی دورتر می شویم .




 هوشنگ رئوف 


 

حالا زود است کمی صبر کن ( هوشنگ رئوف )

حالا زود است 
کمی صبر کن
می خواهم
چشمانم را کاسه کاسه 
از تماشایت پر کنم
آن قدر 
که لب ریز لب ریز شوند
وقتی نیستی
آن چنان دل تنگ می شوم
که دیگر 
حوصله ی بی قراری های
این چشم ها را ندارم


 

هوشنگ رئوف

دل خوشی ام به عشق است و ( هوشنگ رئوف )

 


دل خوشی 
**
دل خوشی ام به عشق است و 
خانه ی کوچکم 
با طاقچه ای از کتاب

و طاقی با تراشه های آبنوسی کلام 
دل خوشی ام به عشق است و 
خانه ی کوچکم 
که کلیدش 
بر لبخندت آویزان است 
و پنجره اش 
برچهار گوشه ی چهان 
باز می شود .

 


هوشنگ رئوف

 

این سرما از کودکی درجانم مانده است( هوشنگ رئوف )


این سرما
از کودکی درجانم مانده است
که آموختم
در نقاشی هایم
نیم بیشتری از آفتاب را
پشت کوه پنهان کنم .

 

 

هوشنگ رئوف

اشک هایم را اشک هایم را ( هوشنگ رئوف )

اشک هایم را 
جمع کرده ام 
در شیشه ی قلیان 
تا شبی که بیائی 
وگفتگویمان 
گل کند بر سیاهی ذغال 
و دود شوند 
تنباکو های تلخ 
در باد
باد بی قرار . 

 

 

هوشنگ رئوف

دختر بس رنج شرمساری نامش را ( هوشنگ رئوف )


دختر بس 
رنج شرمساری نامش را 
به کول می کشید 
مثل دختر عموهایش 
خانم بس 
و
خدا بس . 

 


هوشنگ رئوف

 

 

نه در ییلاق نه در قشلاق هیچ کجا قرار ندارم ( هوشنگ رئوف )


چوپانی 
7 -قطعه پیوسته 
**
1
نه در ییلاق
نه در قشلاق
هیچ کجا قرار ندارم
کاش
با ایل بادها 
همسفر می‌شدم 
2
امسال بهار
با دلم گفتم
چوپان گله‌ی پدرت می‌شوم
و گلوی نی را
از بهارِ رنگ به رنگ ◄«گُلوَنی‌ات »
پر می‌کنم
اما
از کج بختی من
تو شدی
عروسِ گله داری بزرگ 
3
حالا 
مهریه‌ات
گله‌ای بزرگِ بزرگ است
اما بدان
من عاقبت 
گرگ می شوم 
4
پدرت راست می‌گفت
چوپان و خواستگاری دختر کدخدا
ازاین یتیمِ پای چراغ ِ خانه ی مردم 
چه غلط ها .. 
5
پدرت راست می‌گفت
من و 
◄◄(کپه نکی ) کهنه
و دلی عاشق
به وسعتِ دشتی
زیر برف و باران
که آغُل پر و 
خانه‌ی پنج دری
رو به آفتاب نمی‌شود 
6
ستاره جان
شنیده‌ام
شام عروسی‌ات 
طعم خاک داده‌است
نمی‌دانستی
آن گوسفندانِ سر بریده‌ی مفلوک
یارانِ نی نوازی من بودند
در غروب‌های تنهائی .
7
ستاره جان 
مدتی است
گلوی من و این نی
بی‌تابِ بی تابند
پدرت را بگو
شبی
منتظر آتش بازی
این یتیم پا برهنه باشد .

 

 


هوشنگ رئوف

از مجموعه : ناز گلو خوانده ای / کتاب متاثر از نماد و فرهنگ و مولفه های بومی لرستان است . 

◄گلونی = سربند رنگ به رنگ دختران و زنان لر 

◄◄کپه نک = پوششی ضخیم از نمد / پوشش چوپانان



  ادامه مطلب ...

ناز گلو خوانده ای در گوش سرو( هوشنگ رئوف )


این شعر باز سرائی یکی از تک بیت های عاشقانه لری ست .
ور کرده با د شمال دجانب لیل و گمونم هل و میخک میکنن کیل 

***

 


ناز گلو خوانده‌ای 
**
ناز گلو خوانده‌ای 
در گوش سرو
یا نان پلک نهاده‌ای 
بر سفره‌ی اردیبهشت 
سفره‌چینِ ضیافتِ بهار
چه کرده‌ای؟
که بادها
در شلالِ گیسویت کِل می‌کشند 
و پیمانه‌های میخک و هل را
تا دورها
دست به دست
سوغات می‌برند .



 

هوشنگ رئوف
از کتاب ناز گلو خوانده ای = انتشارات نصیرا

مو ها یت قرینه ی نی زار ( هوشنگ رئوف )



مو ها یت قرینه ی نی زار
و چشمانت
آبی دریا ها
به آسمان نگاه نکن
می ترسم
فصل هجرت غاز هاست

 


هوشنگ رئوف

از دست های فقیرم دوری دور( هوشنگ رئوف )

 

اناره گل داره مه سیت هلاکم / نه دسم وت مییییییییرسه نه چو گلاکم 

**


از دست های فقیرم
دوری دور
حسرت همیشگی روزگارانم
دوری دور
مثل انار سرخ غروب
بر بلند ترین شاخه ی ابر

 



هوشنگ رئوف

فقط مز مزه کردم عسل پیاله های چشمت را( هوشنگ رئوف )

فقط
مز مزه کردم
عسل پیاله های چشمت را
طعمی
روی لبا نم ماند
که راه رفتن از یادم رفت
و کوچه را قیقاج و کژو مژ می رفتم
Astgfra خدا
همه می پرسیدند
مگر چند ساله بوده است .

 



هوشنگ رئوف