در گاهواره ی صدایم (هوشنگ رئوف)



این شعر را 28 سال پیش برای پسرم هامون نوشتم که حالا خودش مردی ست . 

**



در گاهواره ی صدایم 

به خواب می روی 

و نمی دانی 

تا رویش سبزه دستان ات 

بر ساقه های دستانم 

عریانی حسرت 

چه وسعتی دارد 

با سُکر بال های تنفس 

پروانه های لبخند را 

در باغِ شیر خوارگی خواب 

پر می دهی 

و نمی دانی 

دیریست 

شال بلند کهولت 

برکمرگاه استخوانی عمرم پیچ خورده است 

اما من 

بارگرانِ پیری را 

بر گرده ی عصا می بندم 

تا پهندشت جوانی ات می آیم 

چالاب های اندوهت را 

مشت مشت lمی نوشم 

وآنگاه 

در گوشه ی کوچکی از نام ات 

عاشقانه می میرم .


  


هوشنگ رئوف


جنگل تمام قد می ایستد ( هوشنگ رئوف )

جنگل 
تمام قد می ایستد 
سینه در سینه ی باد 
تا جلوسِ گلوارت 
بر رنگ رنگِ علف زار 
پرچین 
پاورچین 
تمشک می چیند
از لای برگ های لهجه ات 
دهان ام وسوسه ی هوا می شود 
تا جنگل را سر بکشم 
یک نفس .

 

هوشنگ رئوف

بی آنکه بدانند می افتند ( هوشنگ رئوف )

 

بی آنکه بدانند می افتند 
از بال های پرواز 
و برهنه می رقصند 
در هیاهوی آتش 
تا جیک جیک های برشته بخوانند 
زیر دندان هایی 
در محال گرمسیر 
حکایت گنجشک هایی ست 
که از سرما 
کوچ می کند 

 

 

هوشنگ رئوف
اتفاق این شعر را در یکی از شهر های جنوب دیده ام 

آن روز عصر از قیل و قال جارو ( هوشنگ رئوف )

 

آن روز عصر 
از قیل و قال جارو 
باید می دانستم 
داری رد قدم هایت را 
از روی فرش بر می داری 
حالا من و 
خانه به هم ریخته ایم 
گاهی من سرم را 
پرت می کنم به دیوار 
گاهی دیوار 
آجر آجر بر زخم های من 
خلاصه خسته ام 
آنقدر 
که خستگی را هم 
خسته کرده ام
من با چند حبه قرص 
به کمی خواب آشفته می رسم 
اما خانه تمام شب 
به فردای بی صدای قدم های تو فکر می کند 
و چهره ی عبوسِ من 
با استکانی چای 
بی پهلوی قند .

 

 

هوشنگ رئوف

چه سپیدی یک دستی ( هوشنگ رئوف )

چه سپیدی یک دستی 
تمام شب 
ابرها 
پنبه زارانِ آسمان را چیده اند .

 

 

هوشنگ رئوف

لطفن این مرگ ها را پای حساب دریا نیاورید ( هوشنگ رئوف )

لطفن 
این مرگ ها را 
پای حساب دریا نیاورید 
وقتی 
سُرنگی پراز باروت 
تزریق می شود 
بر عضله ی زندگی 
دریا فقط گریزگاهی ست 
شاید زندگی را 
نهنگی 
که به ساحل آمده بود 
پیش از خودکشی 
نعش های فراوان 
قاب شد 
در خیسی چشمان اش 
و سواحل دنیا 
پرشد 
از گریه های بی هنگامِ نهنگ ها

 

 

هوشنگ رئوف

چه بی هنگام این غبار خاکستری برخاست ( هوشنگ رئوف )

چه بی هنگام 
این غبار خاکستری برخاست 
پیش از آنکه 
جنون ِآب را 
روی درختِ فواره 
تماشا کنم .

 


هوشنگ رئوف

می بینی چه بادی می وزد ( هوشنگ رئوف )

 

 
چه بادی می وزد 
بر باغ های ویران 
که حتی 
غنچه های بسته را هم 
پر پر می کند 
و مرگ 
سبد سبد 
کودک می چیند 
از شاخه های شکسته

 


هوشنگ رئوف

تنگِ این غروب را چه کسی بسته است ( هوشنگ رئوف )

دلتنگی 
**
تنگِ این غروب را 
چه کسی بسته است 
که بارِ این حیوان 
هی کج می شود 
و سنگین دست و پا می کشد 
بر زمختی خاک 
دل ات که می گیرد 
غروب 
مثل قاطری ست 
با باری سنگین و سربار 
که باید 
خم های گردنه های پر پیچ را 
بگذرد 
با تنگی نفس .

 


هوشنگ رئوف

بیداد می سراید چگور ( هوشنگ رئوف )

کلیدر 
**
بیداد می سراید چگور 
و بغض کویری ایل را 
تا کو مه های در خاک 
بر شال باد می بندد 
شب 
در بزم های ایلیاتی 
غم نامه ی قبیله مرور می شود 
و صبح 
برنوی خفته در خاک 
در دست های گل محمد گل می دهد 
شب 
از هراس شیهه ی قره 
ریز ریز می شود 
و کلیدر 
مغرور شوکت سواران 
آواز دادخواهی ایل را 
سرمی دهد 
زآن پس خواب 
در چشم های حرامیان 
زنگی نا آرامی گشت 
روباه حیله را 
در کرت های درهم چاره 
رها کردند 
باید 
جوبار مهربانی سردار را 
از دیمزار ها 
به باغ های خرم اربابی کج کنیم 
باید بهای گل را 
در طاقه طاقه مخمل 
شتر شتر 
تا خانوار کلمیشی سوغات برد 
گل را خرید 
و در خطه ی کویر پر پر کرد 
تا باغزار باور مردم 
از هجوم نا باوری زیر و رو شود 
اما گل خشم میشود 
پیش از آنکه بمیرم 
در قبای سوغاتی 
مردار نمی شوم 
من به گونه ای در باور مردم شکفته ام 
که باید برگ برگ جانم را 
تا انتها ورق بزنم 
من سهم این قبیله ی پشته کش را ...... 



 

هوشنگ رئوف
 متاسفانه دفتری از شعرهایم را گم کردم در حمل ونقل منزل و بقیه این شعر را ...

 

 

 

هی جار می زنی ( هوشنگ رئوف )

هی جار می زنی 
ارزان ِ ارزان 
خرمای فاتحه 
یکبار هم 
لبخند سیب را 
در این محله بگردان .

 

 

هوشنگ رئوف


/>

بالش و بسترت که علف زار باشد ( هوشنگ رئوف )

برای عابدین بهاروند نوشتم 
**
بالش و 
بسترت 
که علف زار باشد 
خیال سر به جنون می زند 
تا روزگار جوانی 
حیف نمی توانم
رد چشم هایت را 
از پشت آن عینک دودی تماشا کنم 
بی شک 
دل داده ای به آواز جامی 
در گلوی مشک 
و خیره 
به ساق های آهویی 
در رقص آب .

 

 

هوشنگ رئوف

 

به قد ِقامت ِخسته ات ( هوشنگ رئوف )

به قد ِقامت ِخسته ات 
تفنگی دنبال جمجمه ات افتاده است 
در کوچه ها ی زخمی کوبانی 
در این خار زار 
باسرعت بادهم که بگذری 
باز در امان نیستی 
و من چقدر غمگینم 
برای این دست های 
بی دست و پای خودم .

 

 

هوشنگ رئوف

یک قطره شبنم بوسه ( هوشنگ رئوف )

یک قطره شبنم بوسه 
بر لب گل بود 
وقتی پرنده رسید 
گل در میان دندان های قیجی 
نفس می برید .

 


هوشنگ رئوف

مرگ خوابی ست که ( هوشنگ رئوف )


مرگ 

خوابی ست 

که قفل می شود 

در خاک . 

 


هوشنگ رئوف